جناب حکیم معلّم خصوصی شاهزاده هردمبیلک هر روز به قصر شاهانه می رفت و به شاهزاده درس می داد. روزی وقتی به خانه برگشت همسر و فرزندانش دیدند حکیم لبخندی پنهان دارد که انگار می خواهد مطلب خنده داری تعریف کند. همسرش با خنده گفت: انگار لطیفۀ خنده داری زیر زبان داری. بگو ما هم

چند روزی بود اعلی حضرت هردمبیل به بیماری سختی مبتلا شده بود،که همۀ پزشکان شهر هرت نتوانستند او را درمان کنند. ناگزیر کاهنان او را به نذر و نیاز و دعای مردم حواله دادند. بدین منظور روزی را به عنوان دعا به ذات ملوکانه نامگذاری کردند و ضمن تعطیل عمومی همۀ مردم را به معبد

یک روز صبح اعلی حضرت هردمبیل وقتی از خواب بیدار شد،همۀ خوابگزاران را گردآورد تا رویای او را تعبیر کنند. وقتی همه گردآمدند،هردمبیل گفت: من دیشب خواب دیدم ۱۲ گرگ وحشی ۱۲ هزار گوسفند مظلوم را پاره پاره کردند و خوردند. سپس سگ گلّه به چوپان حمله کرد و او را از پای درآورد. حالا

روزی وزیر خزانه داری دربار هردمبیلی به محضر اعلی حضرت شرفیاب شد تا مسئلۀ مهمّی را به شرف عرض ملوکانه برساند. پس از اذن دخول و کسب اجازۀ محرمانه بودن موضوع گزارش، معلوم شد که کفگیر خزانه به تهِ دیگ خورده و سکّه ای در خزانه نمانده تا صرف عیّاشی های شاهزادگان شود. هردمبیل فوراً

روزی بازرگانی در یکی از خیابان های شهر هرت رانندگی می کرد. وانت دوره گردی را دیدکه موز می فروخت و روی تابلویی درشت نوشته بود: ۱۵۰۰۰تومان. او دید موز کیلویی ۱۵ هزار تومان نسبتا ارزان است. لذا با زحمت جای پارکی پیداکرد و در ماشین را بست و پیاده شد و برگشت . وقتی

معرفی آثار و تالیفات شناسنامه کتاب نام کتاب : قصه های شهر هرت نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر ناشر : انتشارات مرسل ، کاشان چاپ : اول ، ۱۳۹۰ تعداد صفحات و قطع : ۱۵۲ صفحه ، رقعی شمارگان : ۲۰۰۰نسخه بهای روی جلد : ۲۸۰۰ تومان اقتصاددان: در شهر هرت هیچ قانون ثابت