هر پگاه نو با یک نگاه نو
سیدعلیرضاشفیعی مطهر
معلّم؛سردار نور و سردمدار شعور
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم چـــو غلام آفتـــابم هــــمه ز آفــــتاب گــــویم معلم را روشنگری می دانندکه چونان شمع میسوزد و جمع را میسازد. اما اگر سوز و سازش را بنگریم و برگ و برش را بنگاریم،در مییابیم که این تشبیه بسی بیانصافانه و بسیار ناعادلانه است؛ زیرا شمع را میسازند تا
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چـــو غلام آفتـــابم هــــمه ز آفــــتاب گــــویم
معلم را روشنگری می دانندکه چونان شمع میسوزد و جمع را میسازد.
اما اگر سوز و سازش را بنگریم و برگ و برش را بنگاریم،در مییابیم که این تشبیه
بسی بیانصافانه و بسیار ناعادلانه است؛ زیرا شمع را میسازند تا بسوزد ، ولی
او میسوزد تا بسازد.
معلم شمعی است گدازنده که خون سپید سپیده را با اشک دیده درمیآمیزد و در
رگهای شب میریزد.
معلم روشنگری است که شبهای سرد و لحظههای درد را با اشک سبز بهار
و خون سرخ گلنار رنگآمیزی میکند.
معلم شبستیزی است که زلال سپید سحر را به روی شنزار شب میریزد و
سینهریز نور را بر سینه شب دیجور میآویزد.
معلم پیامبری است که رسالت دارد تا از ایثار ، سرمایه اندوزد و سایه بر سر هر
همسایه اندازد . از پیامبران پیشه آموزد و انسان را اندیشه بیاموزد.
… اکنون بار دیگر نسیم بهاری در کوچهباغهای اردیبهشت شادمانه شکوفه میریزد
و جانانه مشک میبیزد.
زلال سپیده از لابهلای شاخساران میتراود ، و بر مخمل سبز سبزهها میآرامد.
رایحه سُکرآور سحر آرام و رام پردۀ سیاه شب را میشکافد و بر لبهای سرخ غنچه میشکوفد.
رویای رنگین ریشه از زبان تُرد جوانه سرود سبز بهار را میسراید.
هر پنجرۀ باز هزار حنجره آواز دارد ، و در هر آواز هزار پردۀ راز.
تکسوار زرّین خاوران پای در رکاب میکند و هیولای سیاه شب ذرّه ذرّه از خجالت آب میشود.
ترنّم سبزِ درخت ،گوش لحظهها را مینوازد و شوق شکوفایی را در دل تنگ غنچه بر میانگیزد.
هر نَفَسِ نسیم، کولهباری از شمیم بر دوش دارد و دنیایی از شادی در آغوش.
قامت رسای سرو قیامت میکند و بر سجّاده سپیدِ سحر نمازِ سبز مکرّر را قامت میبندد.
انفجارِ عطر انباشته در دل تنگ غنچه پرنیانِ باد را عطرآگین میسازد
و مشامِ جانها را با رایحه مُشکین مینوازد.
صبا نرم میوزد ، و گرم میگذرد ، سبدسبد لاله میآورد و سبوسبو ژاله میبارد.
شراره بیاض و فوّارۀ فیّاضِ فلق دامنِ ظلمتِ مطلق را بر میچیند
و تا دامنۀ خونین شفق ره میپیماید.
بهار میآید غمّاز و دلنواز با صد کرشمه و ناز ، اما نه او را پای پایایی است و نه سرِ ایستایی.
چون مرغِ طایر میگذرد و خاطرهای در خاطر میگذارد .
شاداب به هر بوستان سر میکشد و با شتاب به سوی هجران پر میکشد.
اما من گلی را میشناسم که همیشهبهار است و اندیشهتبار.
او بهاری است دائم،زیرا انسانی است «معلم».
نَفَسِ او نه تنها بهارین است ، که خود بهارآفرین است.
خورشید از افقِ چشمان او طلوع میکند و یک آسمان ستاره در شب چشمانش برق میزند.
پیچکهای مهربانی بر ساقۀ نگاهش پیچیده و بهار از خلال لبهای او لبخند میزند.
نیلوفرهای حکمت از شاخساران دستانش میرویَد و غنچههای محبّت بر لبانش میشکفد.
یاسهای سپیدِ سعادت از سرشاخههای بیانش میجوشد
و شکوفههای شرافت از سبد سخنانش فرو میریزد.
هزاران نهر نور نوشیده تا تشنگان معرفت را جرعهای از زلال طهور بنوشاند.
اوست که به گلهای شقایق رنگ بخشیده و به جانهای عاشق ، فرهنگ.
اگر نرگس ، طهارت نگاهی و پیچک ، طراوت پگاهی دارد ، از او دارد.
با آن که عمق بودنش از سرمای « فقر» یخ زده ، گرمای « فخر» از شراره زبانش زبانه میکشد.
پنجرۀ پلکهایش به روی باغ هوسها بسته است.
از وابستگی به اغیار وارسته و به یار، دل بسته است.
هر گاه ابر غم ، آسمان دلش را فرا گیرد از دیدگان، باران درد فرو می بارد ،
اما یاران را دلسرد نمیکند.
با صخرههای سخن منارهای میسازد به ندای ایمان و به بلندای آرمان ؛
تا گمشدگان را راه نماید و بیخبران را آگاه فرماید.
آیینهها از سینۀ او صفا میاندوزند و وفا میآموزند.
زمزم چشمهسار ، تکرار تبسّم اوست و زمزمۀ جویبار ، تکرار ترنّم او.
ساقۀ سبز نگاه او پُر است از جوانههای امید و شکوفههای نوید.
حضور هیچ حاضری تنهایی او را پُر نمیکند .
اصلاً او هیچگاه تنها نیست ، زیرا در دل ، ایمان ناب دارد و در دست ،کتاب.
از عدم تکلّف شاد است و از قید تعلّق آزاد ؛ نه آنش اسیر کرده و نه اینش، زمینگیر.
سایۀ بلند او همسایۀ دلهای دردمند است و همپایۀ درونهای نژند.
رویش زرد است و درونش پُر درد ؛
امّا همچنان استوار و جوانمرد است و با جور و جهل و جمود، در حال نبرد.
تنهایی برترین یار او و شکیبایی بهترین یاور اوست.
انتهای ابهام نگاهش را هیچ پژوهندهای نکاویده ، و هیچ جویندهای ندیده است.
او زبان گلها را میفهمد و پیام جوانهها را میشنود.
راز رویا را تعبیر و رمز روایتها را تفسیر میکند.
آنچه را دیگران به رویا میبینند، او به رویت میبیند
و آنچه را به ریا میگویند، او به روایت میگوید .
از ارزشها پاس میدارد و از شاخسار تُرد نگاه شاگردان گلهای سپاس میچیند.
قیام او قائمۀ قانون است و رهنمودهای او برای همه رهنمون است.
او مجسّمۀ همۀ ارزشهاست و همۀ ارزش ها درقامت او مجسّم است،
زیرا او « معلّم» است.
۱۲ اردیبهشتماه روز و هفتۀ بزرگداشت مقام والای معلّم را گرامی میداریم
و به همۀ این سرداران سپاه نور و سردمداران شعار شعور تبریک می گوییم.
شفیعی مطهر
برچسب ها :سردار نور، ، سیدعلیرضا شفیعی مطهر ، شب ستیز، ، شعار شعور، ، شمع، ، کوچه باغ های اردیبهشت، ، معلم، ، هر پگاه نو با یک نگاه نو
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰