مدیریت مبالی!!*

جناب حکیم معلّم خصوصی شاهزاده هردمبیلک هر روز به قصر شاهانه می رفت و

به شاهزاده درس می داد. روزی وقتی به خانه برگشت همسر و فرزندانش دیدند

حکیم لبخندی پنهان دارد که انگار می خواهد مطلب خنده داری تعریف کند.

همسرش با خنده گفت:

انگار لطیفۀ خنده داری زیر زبان داری. بگو ما هم بخندیم.

جناب حکیم در حالی که نمی توانست از خندۀ خود جلوگیری کند،گفت:

هفتۀ پیش ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ .

“ﺍﮔﺮ پادشاه ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟”

ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ هردمبیلک ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ بود

ﻭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭا ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐرد.

از او پرسیدم:ﭼﺮﺍ والاحضرت ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮیسند؟

گفت:ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻨشی دربار بیاید و برایم تایپ کند!

همسر و بچه ها پس از خندۀ زیاد گفتند:

این قضیّۀ که مال هفتۀ پیش است،علّت خندۀ امروز تو چیست؟

حکیم گفت: امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم جلوی خنده ام را بگیرم!

پرسیدند: چه دیدی؟

گفت: وقتی وارد قصر شدم،شاهزاده هردمبیلک را در حالی دیدم که بر درِ مبال

ایستاده و شلوارش را خراب کرده بود!!

به او گفتم: والاحضرتا! شما که بر درِ مبال ایستاده اید،چرا به داخل مبال نرفتید

و آنجا قضای حاجت کنید؟

پاسخ داد: آخر ندیم مخصوص مبال نبود تا پردۀ درِ مبال را بالابزند!!

اعضای خانوادۀ حکیم با شنیدن این خاطره روده بُر خنده شدند.

ولی پس از مدّتی حکیم مشاهده کرد که پسر کوچکش فکورانه سرش را

پایین انداخته ،انگار از چیزی رنج می برد. حکیم از او پرسید:

پسرم! بگو در چه فکری؟

پسر آهی کشید و گفت:

من دارم از این نکته رنج می برم که کسانی بر ما حکومت و مدیریت!! می کنند

که هنوز نمی توانند قضای حاجت خود را مدیریت کنند!!

☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸

*مبال: جای بول،توالت،دستشویی

دانلود رایگان کتاب ها و دیگر آثار این قلم در کانال گزین گویه های مطهر

https://t.me/nedayemotahar