گزیده ای چند از کتاب غزلسرایان معاصر ایران
صخره ای شد بدنم بس که تو سنگم زده ای رنگ پس میدهم از بس که تو رنگم زده ای آبرو ریخت و من شهره این شهر شدم دامنم زخم شده وصله ننگم زده ای فرصتی نیست که با خویش گلاویز شوم بس که بر ثانیه ها معبر تنگم زده ای این زمین خاک ندارد