گزیده ای چند از کتاب غزلسرایان معاصر ایران
صخره ای شد بدنم بس که تو سنگم زده ای رنگ پس میدهم از بس که تو رنگم زده ای آبرو ریخت و من شهره این شهر شدم دامنم زخم شده وصله ننگم زده ای فرصتی نیست که با خویش گلاویز شوم بس که بر ثانیه ها معبر تنگم زده ای این زمین خاک ندارد
صخره ای شد بدنم بس که تو سنگم زده ای
رنگ پس میدهم از بس که تو رنگم زده ای
آبرو ریخت و من شهره این شهر شدم
دامنم زخم شده وصله ننگم زده ای
فرصتی نیست که با خویش گلاویز شوم
بس که بر ثانیه ها معبر تنگم زده ای
این زمین خاک ندارد همه جانش سنگ است
دست تو می شکند باز که چنگم زده ای
روح خودرا من از این حادثه بردم بیرون
بس که شیپور بر این صحنه جنگم زده ای
زحمت دست تو اینبار غزل می کارد
بس که من خاک شدم بس تو کلنگم زده ای
**************************************
یک سینه کفاف حجم آه تو کجاست
آن سمت که می رسد به راه تو کجاست
یک شهر پر از غریبه تنگ نظر
یک کوچه مناسب نگاه تو کجاست
بر پنجره ها که رنگ شب می پاشند
آن تابش نور روی ماه تو کجاست
قربانی پیش پای خورشید شدم
یک سایه برای جان پناه تو کجاست
زیبا شده ای عروس تنهایی من
من دیر رسیده ام گناه تو کجاست
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع
برچسب ها :حمیدرضا مرادی ، کتاب غزلسرایان معاصر ایران
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰