تاریخ انتشار : پنجشنبه 20 مهر 1402 - 16:14
کد خبر : 143047

گل‌گشتی در کوچه‌باغ‌های تاریخ ادب پارسی (فرگرد دوم)

گل‌گشتی در کوچه‌باغ‌های تاریخ ادب پارسی  (فرگرد دوم)

حافظ می‌افزاید : رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است و نیز : حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد و شیخ اجل ، عشق را سر نهانی عاشق می‌داند : ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را

حافظ می‌افزاید :

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

و نیز :

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

و شیخ اجل ، عشق را سر نهانی عاشق می‌داند :

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدّعیان در طلبش بی‌خبرانند

کان را که خبر شد خبری باز نیامد

در گل‌گشت بوستان و گلستان سعدی از هر گلبُنی گلی و از هر نهالی سنبلی می‌چینیم . زلال مُل معنی را در جام گُل سخنشان می‌نوشیم و نغمۀ ملکوتی عرفان را از آواز لاهوتی پیامشان می‌نیوشیم .

سرانجام از عُسرت و با اشک حسرت دیار یار را پشت سر می‌گذاریم و با دلی سوخته و درس‌هایی آموخته ، روی به دیار سوخته‌دل قونیه حضرت مولانا می‌آوریم . شراب طهور مثنوی و بادۀ حضور معنوی او چنان مَستمان می‌کند که دامن پرگل گلستان از کف‌مان می‌رود و خود را مرغی از باغ ملکوت می‌یابیم که دو سه روزی قفسی از بدنمان ساخته‌اند و باز بر آنیم که رخت خود را همان جا بیفکنیم .

پس از قونیه سفری داریم به گنجه و دیداری با حکیم نظامی گنجوی . ” پنج گنج ” حکیم چون پنج خورشید درخشان بر تارک آسمان ادب پارسی می‌درخشد . ” مخزن الاسرار ” او حدیث عشق ” خسرو و شیرین ” و ” لیلی و مجنون ” را برملا می‌کند و قصّۀ ” هفت پیکر ” و ” اسکندرنامه ” او داغ دل عاشق را تازه می‌کند .

عطر گلستان سعدی را در ” بهارستان ” جامی استشمام می‌کنیم و رایحۀ عرفان را در ” نفحات الانس “و ” لوایح ” او ،و ” هفت اورنگ ” او هفت آسمان ادب پارسی را درمی‌نَوَردَد و خورشیدوار نور می افروزَد .

در این جا سوته‌دل همدانی بابا طاهر عریان هم ما را بی‌نصیب نمی‌گذارد و با یک ناله قلبمان را به آتش می‌کشد .

به یک ناله بسوزم هر دو عالم

که از سوز جگر خُنیاگرستم

اقیانوس موّاج ادب پارسی همچنان در برابرمان گسترده و امواج خروشان ، درهم‌فشرده ، هر موج هزاران دُرِّ غلتان و گوهر درخشان در سینه دارد و صد هزار لعل و یاقوت جاودان در گنجینه .

این آسمان پُرستاره و این دریای بی‌کرانه را پایانی نیست . ولی فرصت سیر و سفر و گشت و گذر ما به پایان رسید .

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

به صد دفتر نشاید گفت وصف الحال مشتاقی

برای حُسن ختام و پایان کلام یکی از غزلیات خود به نام ” فهم حقیقت ” را به پیشگاه شما فرهیختگان هنرور و ادیبان پژوّهشگر تقدیم می‌دارم :

شراب ناب ز عُنّاب یار نوشیدن

ز عمق چشمۀ نور امید جوشیدن

به بال‌های نسیم سحر سفر کردن

ز چشمه‌سار سپیده زلال نوشیدن

سیاه گیسوی شب را به چنگ شانه‌زدن

ز سینۀ سیَهَش شیر ماه دوشیدن

به بزم بلبل و گل عاشقانه رقصیدن

حریر نرم ز گلبرگ لاله پوشیدن

به دیر دل‌شدگان مست و بی‌خبر رفتن

نوای زمزمۀ عاشقان نیوشیدن

گل ستاره ز گلزار آسمان چیدن

چو آذرخش بر اوج فلک خروشیدن

همه خوش است ولی خوش‌تر آن که یک لحظه

برای فهم حقیقت تلاش و کوشیدن

(شعر از شفیعی مطهر)

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....