یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوایی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: «مایلی با همدیگر بازی کنیم؟» مهندس که می‌خواست استراحت کند، محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: «بازی سرگرم‌کننده‌ای است. من

محمّد میرآب بروجردی، کلاس دهم مدرسه‌ی ترک‌زاده، مثل همه‌ی نوجوان‌های هم سنّ‌و‌سال خود سری پرشور و فکر‌های درخشانی در سر دارد، امّا فکر‌های او تنها خیال و رؤیا باقی نمی‌مانند بلکه به واقعیّت تبدیل می‌شوند، واقعیّتی که برای همه سودمند و برای او علاقه‌ای درونی است که ریشه در خانواده اش دارد. اقتصاددان: طیّبه ثابت