تاریخ انتشار : سه شنبه 10 فروردین 1400 - 19:34
کد خبر : 40984

سواد هردمبیلی!

سواد هردمبیلی!

بهار نزدبک می شد و باغچه ها و درخت های کاخ شاهنشاهی حضرت هردمبیل به آرایش تازه ای نیاز داشت . لذا وزیر دربار، باغبان خوش سلیقه ای را فراخواند که باغچه های کاخ هردمبیل را با هرس و گلکاری تازه ، جلوه دوباره ای بدهد . موقع حاضر شدن باغبان، وزیر دربار خطاب به

بهار نزدبک می شد و باغچه ها و درخت های کاخ شاهنشاهی حضرت هردمبیل به آرایش تازه ای نیاز داشت .

لذا وزیر دربار، باغبان خوش سلیقه ای را فراخواند که باغچه های کاخ هردمبیل را با هرس و گلکاری تازه ، جلوه دوباره ای بدهد .

موقع حاضر شدن باغبان، وزیر دربار خطاب به او گفت:
حتما در جربان هستی که اعلی حضرت در هر کاری بسیار مشکل پسند هستنند!

تو باید همۀ سلیقه و ذوق و هنرت را به کار ببندی تا اعلی حضرت از چهره تازه باغبانی کاخ مسرور و به شوق و شعف بیفتد!

وزیر دربار ادامه داد:

در عوض از نظر مزد و اُجرت، تو هر چه بخواهی از سوی قبله عالم پرداخت خواهد شد .

دو/ سه روز گذشت و کاخ شاهنشاهی ، چهره ای کاملا بهاری یافت .

پس از پایان کار هردمبیل را دعوت کردند تا از نتایج کار باغبان دیدن کنند.

به وقت تماشا چهره هردمبیل مثل گل های باغش از هم شکفت .

شادابی تازه و نشاط دوباره و رنگارنگی و تلوّن گل و گیاه ، فضا را عطرآگین کرده بود.
هردمبیل احمق و هپروتی در بدود بازدید خیلی از آرایش باغ خوشش آمد و باغبان را فراخواند تا به او انعام سزاواری بدهد.

باغبان شرفیاب شد.

شاه با حفظ تبختُر همیشگی اش ابراز رضایت کرد و خطاب به پبر با تجربه و رنج دیده شهر خود گفت:

برای دریافت مرحمتی ما به عنوان انعام و پاداش زحمات خودت از ما چیزی بخواه.
باغبان با کُرنش و احترام به سخن آمد:

اعلی حضرتا!

من پسری دارم که سواد چندانی ندارد و مثل خیلی از جوانان قلمرو حکومتی قبله عالم بی کار است ….شما امر بفرمایید یک کار و کاسبی مناسبی به نوکر خودتان بدهند.

هردمبیل بدون معطلی، صدراعظم را صدا کرد و به او امر کرد :

پسرِ این پیر مرد را به عنوان وزیر یکی از وزارتخانه ها منصوب کن!

باغبان با شنیندن این جگاه بلاهت بار از هردمبیل ،صدایش به نشانه عدم رضایت، بلند شد که :

قربان!

فدایت بشوم …

من درخواست یه شغل ساده و ابتدایی که لقمه نونی دربیاره و سربار مردم نباشه…پسر من سواد تدارد…او کجا وزارت کجا؟

مگه مملکت شما دور از جان شهر هرته؟!!

هردمبیل فرمان داد:

پس او را به سمت استانداری منصوب کند…
باغبان مجدّداً معترض شد :

اعلی حضرتا!

عرض شد که او سواد چندانی نداره. کار دیوانی از او ساخته نیست … استانداری چیه عزیز من ! گرفتی مارو ؟

القصه هردمبیل ،بسیاری از پست های بالای مملکتی را به او پیشنهاد داد و باغبان از ترس این که فرزند بی سواد او آن مسئولیّت را به ضد فرصت تبدیل کند و کشور را خراب ،فرزند جوان خود را قابل و لایق آن پست ها و سمت ها ندانست.

در اینجا عصبانی شدن هر دمبیل امری قابل پیش بینی بود . لذا با صدای درشت گفت :

پس چه کوفت و زهر ماری رابه عنوان کار و کاسبی برای پسرت می پسندی؟

باغبان با لکنت زبان پاسخ داد:

قربان ! اگر لطف بفرمایید دستور دهید بنده زاده را به عنوان آموزگار استخدام کنند،عمری دعاگوی ذات ملوکانه خواهم بود!

شاه با تغیُّر فریاد کشید و گفت:

مردک! مگر نمی دانی آموزگاری سواد و دانش می خواهد و این کار از پسر بی سواد تو ساخته نیست!

….

در اینجا باغبانی که تا چند دقیقه قبل قرار بود مورد اکرام و انعام پادشاه کشورش قرار بگیرد، با نومیدی سرش را پایین انداخت و به سوی درِ خروجی کاخ روانه شد.

در هنگام خروج ،نگهبان از باعبان پرسید:
پبرمرد! اعلی حضرت چه انعامی به تو داد؟

باغبان:وخشت زده در حالی که دولت سرای پر زرق و برق‌ هردمبیل را با سرعت ترک می کرد،پاسخ داد:

هردمبیل امروز با همۀ نفهمی اش فهمید که در شهر هِرت تنها مقام و شغلی که سواد لازم دارد آموزگاری است!!

 

 

خواننده معزز سلام ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر بالا در پایین صفحه ( ثبت دیدگاه) موجب امتنان است .

 

ع

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....