ریشه اصلی حمله پوتین به اوکراین چیست؟
مکیندر در نظریه خود بخشهای وسیعی از اورسیا را در “منطقه محور” قرار داد. مکیندر معتقد بود کسی که اداره منطقه محور را در دست بگیرد، قدرت برتر جهان خواهد بود. بعدها مکیندر تحت تاثیر جیمز فرگریوز منطقه محور را به “منطقه هارتلند” تغییر داد. نکته مهم این است که او معتقد بود هرکس بر
مکیندر در نظریه خود بخشهای وسیعی از اورسیا را در “منطقه محور” قرار داد. مکیندر معتقد بود کسی که اداره منطقه محور را در دست بگیرد، قدرت برتر جهان خواهد بود. بعدها مکیندر تحت تاثیر جیمز فرگریوز منطقه محور را به “منطقه هارتلند” تغییر داد. نکته مهم این است که او معتقد بود هرکس بر اروپای شرقی مسلط شود، بر هارتلند هم مسلط میشود و هر کس به هارتلند مسلط شود به جزیره جهانی مسلط خواهد شد و هر کس که به جزیره جهانی مسلط شود کل دنیا را میتواند مدیریت کند. اوکراین در میان دو صفحه ژئواستراتژیک اوراسیا و آتلانتیک قرار گرفته و همواره بهوسیله قدرتها در فشار مضاعف خواهد بود تا جابهجایی خود را نهایی سازد.
میشل فوکو در کتاب نظم اشیاء از واژه هتروتوپیا برای توضیح فضاهای خارج از نظم غالب و گسسته و تضعیف شده تعریف کرد که در آنها تفاوت، دیگری و غیریت میتوانست رشد و نمو داشته باشد. فوکو بعدها نوشت فضا برای هر شکلی از زندگی اجتماعی بنیادی است و بالطبع باید در اعمال قدرت نیز بنیادی باشد. از این رو جغرافیای سیاسی اوکراین در وضعیت هتروتوپیا گسسته و متفاوت قرار گرفته است. فردریک راتزل جغرافیدان آلمانی که اندیشههایش همواره الهامبخش بسیاری از نظریههای جغرافیای سیاسی و دانش ژئوپلیتیک در سالهای پایانی قرن ۱۹ میلادی تاکنون بوده است، معتقد بود مفهوم “تنازع برای بقا” که توسط داروینیستهای اجتماعی مطرح شده بود باید در جغرافیای سیاسی به مفهوم دقیقتر و عمیقتری به نام “مبارزه برای فضای پیوند” تغییر یابد. بقا و فضا هر دو در هم تنیده شدهاند و اینجا بود که مفهوم فضای حیاتی Lebensraum را برای بقا دولتها مطرح کرد. راتزل معتقد بود مردم یک کشور باید به سطحی از خودآگاهی برسند که بتوانند”بقا و نیازهای فضایی” خود را درک کنند. راتزل تنازع برای “فضای حیاتی” را موتور توسعه و تغییر در تاریخ انسانی میدانست.
با این مقدمه میتوان تقاضای اوکراین برای عضویت در ناتو را بزرگترین خطر امنیتی روسیه محسوب کرد، چرا که مسئله فقط پیوستن اوکراین و قرار گرفتن در چتر امنیتی ناتو نیست، مسئله “بقای روسیه” و در نهایت “تنازع برای بقای روسیه” در کسب “فضای حیاتی” است. اینجاست که غرب روسیه را روز به روز در تنگنای مبارزه برای “بقا – فضا”، تحت فشار قرار داده است و این کشور را به سمتی و سویی جهت داده است تا سیاستی را برای حفظ بقای خود در پیش بگیرد، اما وضعیت روسیه فی نفسه علاوه بر تنازع برای بقاـ فضا، موقعیت “هارتلندی” این کشور هم است که وضعیت را بسیار پیچیده میکند.
هالفورد مکیندر از جغرافیدانان سیاسی مشهور جهان و بنیانگذار جغرافیای نوین که در دانشگاه آکسفورد هماکنون کرسی برای این نظریهپرداز وجود دارد، در سال ۱۹۰۴ مقالهای با نام “محور جغرافیایی تاریخ” نوشت و جهان را به سه منطقه سیاسی تقسیم کرد. کمان بیرونی، کمان درونی و منطقهمحور. مکیندر در نظریه خود بخشهای وسیعی از اورسیا را در “منطقه محور” قرار داد. مکیندر معتقد بود کسی که اداره منطقه محور را در دست بگیرد، قدرت برتر جهان خواهد بود. بعدها مکیندر تحت تاثیر جیمز فرگریوز منطقه محور را به “منطقه هارتلند” تغییر داد. نکته مهم این است که او معتقد بود هرکس بر اروپای شرقی مسلط شود، بر هارتلند هم مسلط میشود و هر کس به هارتلند مسلط شود به جزیره جهانی مسلط خواهد شد و هر کس که به جزیره جهانی مسلط شود کل دنیا را میتواند مدیریت کند.
ترس از نزدیکی روسیه و آلمان برای چیست؟
به گزارش اقتصاددان به نقل از بورسان، کارل هاس هوفر در سال ۱۹۱۹ در دانشگاه مونیخ، مطالعات ژئوپلیتیک را راه انداخت و تدریس این رشته را آغاز کرد. رودلف هس یکی از دانشجویان مشتاق کلاسهای ژئوپلیتیک هاوس هوفر بود که هم در نوشتن کتاب “نبرد من” به هیتلر کمک کرد و هم یک نسخه از کتاب جغرافیای سیاسی راتزل را که در آن بحث فضای حیاتی بسیار دقیق تحلیل شده بود به هیتلر رساند. این کتاب از طرف هاوس هوفر به هس داده شد تا هیتلر با مفهوم فضای حیاتی بیشتر آشنا شود. در اینجا نکته کلیدی که وجود داشت این بود که هم مکیندر به اتحاد مسکو ـ برلین فکر میکرد هم هاوس هافر! اما هریک از زاویه دیگر!
مکیندر معتقد بود بود اگر روسیه صنعتی شود و یا با یک قدرت بزرگ همچون آلمان متحد شود، خطر بسیار بزرگی برای آینده امپراطوری بریتانیا خواهد بود. بنابراین به سیاستمداران بریتانیا همواره توصیه میکرد که مانع این اتحاد شوند. اما هاوس هوفر بهعنوان یک ژئوپلیتیکدان آلمانی معتقد به فضای حیاتی آلمان بود و تقویت و اتحاد با منطقه هارتلند را راهبرد اساسی میدانست. برای همین هم همواره رودلف هس نفر دوم حزب نازی را تشویق میکرد تا آلمان با شوروی پیمانی صلحی را نهایی سازند که این پیمان در نهایت در سال ۱۹۳۹به نام پیمان صلح مولوتوف ـ ریبنتروپ منعقد شد. هاوس هافر معتقد بود اتحاد میان مسکو ـ برلین سبب در هم شکستن قدرت دریایی و کشورهای ساحلی بهویژه بریتانیا خواهد بود.
هالفورد مکیندر از جغرافیدانان سیاسی مشهور جهان معتقد بود که اگر روسیه صنعتی شود و یا با یک قدرت بزرگ همچون آلمان متحد شود، خطر بسیار بزرگی برای آینده امپراطوری بریتانیا خواهد بود. بنابراین به سیاستمداران بریتانیا همواره توصیه میکرد که مانع این اتحاد شودند. حالا در قرن بیستویکم، بریتانیا جای خود را به ایالات متحده داده است و آمریکا نیز تلاش میکند از نزدیکی مسکو – برلین جلوگیری کند.
اوکراین محل رقابت دو قدرت بزرگ
سوئل کوهن از جغرافیدانان سیاسی معاصر در کتاب “نظام ژئوپلیتیک جهانی” معتقد است جهان در یک ساختار کلان دارای سه صفحه بزرگ ژئواستراتژیک است که عبارتند از صفحه؛ آتلانتیک؛ اوراسیا و پاسفیک ـ آسیا. این صفحات با یکدیگر رقابت ژئوپلیتیکی تنگاتنگی بر روی سایر مناطق جغرافیایی جهان دارند و هر جا که رقابت این صفحات با یکدیگر دچار چالش شود، منجر به شکلگیری وضعیت شکنندگی آن مناطق خواهد شد. فضاهای شکننده یعنی مناطقی که دولتها میتوانند از یک صفحه به یک صفحه دیگه جابهجا شوند. اروپای شرقی بخشی از این سیستم کمربندهای شکننده جهان است که همواره در طول تاریخ دولتها و نظامهای سیاسی آنها جابهجا میشوند.
با این توضیح، اوکراین در میان دو صفحه ژئواستراتژیک اوراسیا و آتلانتیک قرار گرفته و همواره بهوسیله قدرتها در فشار مضاعف خواهد بود تا جابهجایی خود را نهایی سازند. قبل ازسال ۲۰۱۴ میلادی که دولت طرفدار مسکو در این کشور قرار داشت، اوکراین جزو صفحه ژئواستراتژیک اوراسیا محسوب میشد و در نهایت بخشی از “فضای حیاتی روسیه” بود. اما با تحولات سیاسی و چرخش قدرت در کییف به سمتوسوی اتحادیه اروپا و درخواست عضویت در ناتو، کشور روسیه را به تکاپو برای مبارزه جهت کسب فضا و تفکر راتزلی؛ “تنازع بقا ـ فضا” انداخت.
بنابراین ریشه تحولات کنونی را باید در مسائل ژئوپلیتیکی سالهای گذشته جستجو کرد، وضعیتی که باعث اصطکاک پنهانی میان لایههای تفکر راهبردی میکندر و یا هاوس هوفر در جریان بود. آمارها نشان میدهد که آلمان قدرت بلامنازغ اقتصادی اتحادیه اروپا و شرکتهای آن، شریک اصلی اقتصادی و تجاری با روسیه بودهاند. پیوندهای گسترده شهرهای جهانی مسکو و سنت پیترزبورگ که نماد اقتصاد جهانی هستند و پایگاه اصلی شرکتهای آلمانی برای برونسپاری و دورسپاری (Outsourcing & Offshoring) به روسیه بودند، اقتصاد آلمان و روسیه را خیلی پیچیده و خزنده هر چه بیشتر به یکدیگر گره زده بودند. سیاست هاوس هوفر یعنی اتحاد “مسکو ـ برلین”، قبل از اشغال کریمه و شروع تحریمها، به خوبی پیش میرفت، اما میدانیم که مکیندر همواره توصیه کرده بود که این اتحاد برای آینده بریتانیا تهدید خواهد بود. حال روشن است که در قرن بیست و یکم، چارچوب هدایت سیستم قدرت جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، از بریتانیا به ایالات متحده انتقال یافته است و در اینجاست که در قرن بیست و یکم میتوان توصیه مکیندر را به جای بریتانیا به آمریکا نسبت داد!
علت مخالفت روسیه با نورد استریم۲ چه بود؟
سوال این است که چرا آمریکا؟ آشکار است که در چند سال گذشته، خط لوله گاز نورد استریم ۲ با همکاری روسیه و آلمان، انرژی مورد نیاز آلمان را مستقیما از دریای بالتیک برای این کشور و یا حتی اتحادیه اروپا تأمین خواهد کرد. این خط لوله گاز هر چه بیشتر “مسکو ـ برلین” را به هم نزدیک خواهد ساخت و در نتیجه دسترسی آلمان را به انرژی ارزان روسیه مهیا خواهد ساخت. از سوی دیگر، بازار بزرگ روسیه و اوراسیا را برای آلمانیها قابل دسترس خواهد ساخت. ایده هاوس هوفر یعنی اتحاد “مسکو ـ برلین” برای درهم شکستن انحصار ایالات متحده تا قبل ۲۰۱۴، به خوبی داشت پیش میرفت. حتی در دولت ترامپ صداهای اعتراضآمیزی به این خط لوله از طرف آمریکاییها شد، اما میدانیم که ترامپ همواره به پوتین به هر دلیل، احترام میگذاشت و مایل به تنش با این کشور نبود. متأسفانه در دوره کنونی دمکراتها توصیه مکیندر را در پیش روی خود قرار دادهاند، آنها معتقدند که اتحاد “مسکو ـ برلین” میتواند سبب شود به مرور فرانسه هم که همواره از سیاستهای ژئوپلیتیکی آمریکا ناخرسند بوده و در فکر ارتش اروپایی و مستقل برای اروپاست، جذب این محور شود. زمانی ترامپ هنگام بازدید از فرانسه در سال ۲۰۱۸ جمله تحقیرآمیزی را بیان کرد؛ اگر ما آمریکاییها نبودیم فرانسویها باید در پاریس آلمانی میآموختند! که این خود نشان از نارضایتی آمریکاییها برای ایده ارتش مستقل اروپایی بود. علاوه بر این لغو قرار داد فروش زیردریایی فرانسه به استرالیا نیز وضعیتی را فراهم ساخته تا دو قدرت اصلی اتحادیه اروپا تمایل بیشتری داشته باشند که از مرکز اصلی صفحه ژئواستراتژیک آتلانتیک بیشتر دور شوند.
ترفند آمریکایی برای تحت فشار قراردادن روسیه
اینجاست که اوکراین و تشویق مداوم آن به وسیله آمریکاییها جهت پیوستن به ناتو و چالش مقوله “بقا و مبارزه برای فضا” از طرف روسیه نوعی ترفند راهبردی به هم زدن رویکرد هاوس هوفری “مسکو ـ برلین” است و انحصار فضایی قدرتهای اروپایی با شکلدهی به امر سیاسی، و کاربرد رسانهای دوگانههای “تمدن / بربریت”، “تجاوز / دفاع”، “ما / دیگری” و در نهایت “اهریمن / انسانیت” برای جلوه دادن روسیه بهعنوان دشمن بزرگ و تهدید قرن به این دلیل است که راهبرد ژئوپلیتیکی مکیندر باید پیش برود و اتحادیه اروپا با مرکز اصلی قدرت یعنی ایالات متحده در چارچوب صفحه ژئواستراتژیک آتلانتیک محکم گره خورده و اوراسیا هم بیش از گذشته منزوی شود در این وضعیت میتواند آتلانیتیک در سایر مناطق مورد رقابت با اوراسیا امتیاز بیشتری بگیرد. این مناطق ممکن است آسیای جنوب غربی یا هر جای دیگری باشد. در نتیجه ایالات متحده فقط یک راهبرد را دنبال میکند؛ بازگشت به مکیندر در اوکراین!
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع
برچسب ها :پوتین ، جنگ روسیه و اوکراین ، دیدگاه ، مرتضی قورچی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰