تاریخ انتشار : پنجشنبه 12 فروردین 1400 - 16:33
کد خبر : 41137

پیوند حلقه های درد قسمت سوم

پیوند حلقه های درد قسمت سوم

عارف خصافی ۱۴۰۰/۱/۱۲ نمی دانستم کجا بودم و چرا مرا انتخاب کردند؟ هر چند که می دانم وجود چنین مجموعه ای بزرگ، خالی از هدف نیست اما انتهای آن به کجا ختم می شود را باز نمی دانم. بالاخره در دامان کسی واقع شدم که خود جزئی از حلقات پیوند خورده می باشد. و برای

عارف خصافی
۱۴۰۰/۱/۱۲

نمی دانستم کجا بودم و چرا مرا انتخاب کردند؟
هر چند که می دانم وجود چنین مجموعه ای بزرگ، خالی از هدف نیست اما انتهای آن به کجا ختم می شود را باز نمی دانم.

بالاخره در دامان کسی واقع شدم که خود جزئی از حلقات پیوند خورده می باشد.
و برای او زیر مجموعه درست شده است و به حلقات دیگر متصل گشت.
حلقاتی که گاهی درد و محنت های خود را به دیگری منتقل می کند هر چند ، پر از عشق و مهربانی باشد.

و از میان تمامی حلقه ها، مادر است که گرفتار سوء مدیریت حلقه های دیگر شده است و او را در جامعه به لایه ی پایین کشانده. و باعث شده تا از انگیزه باز داشته باشد و محکوم به بقای بدون عشق و انگیزه گردد.
مادری با هفت فرزند قد و نیم قد، همگی ، سرگرم دنیای بازی های خود می باشند، و با ادراکی ضعیف که در فاصله های غیر قابل وصف ، با یک اشتراک، در مجموعه ی بقا و زندگی، قرار گرفته است.
فریاد های مادر ، پریشانی های او، پرخاشگریهای صبح هنگامش نشان از آشفتگی های روحی دارد .
که به حکم احساس و یا فرار از فقر و شاید برای باز کردن روزنه ی امیدی بهتر ، عقد و پیمان زندگی را با مردی بسته است که همیشه احساسات و عواطف را جایگزین عقل برای زندگی اولویت های خود قرار داده است و این شد که نه تنها مادر بلکه همه اعضای خانواده از کنترل مدیریت خانواده خارج شوند و هر کس برای خود طبق جریان های لحظه ای، زندگی کنند.
و هر کدام با فرسنگ ها فاصله در یک چهار چوب دیوار کشیده شده و زیر یک سقف _ زندگی خود را ادامه دهند.
و واژگان وحدت بخش را وفق تفکرات محدود خود تعریف کرده اند.
واژه مشورت را نیز تنها برای یک امر یاد گرفته اند
امری که، هرگز خیرخواهانه نبوده است.
*مشورت را برای تصمیمی جدی جهت رقابت و زورآزمایی اختیار می کنند.*
این بی سامانی و پریشان حالی و آسیب از آنجا شروع شد که برادرم را ماشین زد و فرار کرد. و او را بر بستر بیماری بصورت فلج شده رها نمود.و پدر را با کوله باری از محنت قرار داده است.
و کم کم مدیریت را از دست داده
و پریشان حالی او دیگر در مکانی جایگیر نبود بلکه آنرا به هر کجا که می رفت با خود حمل می کرد .
تا اینکه مسیر زندگی را بر دو راهی قرار داد
راهی که با گذر زمان آنرا به افسردگی تبدیل می کرد و یا اینکه لاجرم سفاهت را پیش کشد.
که این در قالب انسان های عاطفی هرگز پذیرا و قابل تعریف نمی تواند باشد.
ادامه خواهد داشت

دو استکان چای داغ

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....