تاریخ انتشار : شنبه 26 فروردین 1402 - 15:06
کد خبر : 122511

فریاد«حلال!حلال!»

فریاد«حلال!حلال!»

شیری و گرگی و روباهی به شکار رفتند و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آن‌گاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صیدشده را میان خود تقسیم‌کند . گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد. بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش،سهمِ روباه . شیر ناگهان برآشفت

شیری و گرگی و روباهی به شکار رفتند و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش

شکار کردند . آن‌گاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صیدشده را میان خود تقسیم‌کند .

گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد. بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش،سهمِ روباه .

شیر ناگهان برآشفت و پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود .

سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیم‌کن .

روباه که سرنوشت ناگوار گرگ را دیده بود، دچار بیم شد و گفت :

تقسیم در اینجا معنی ندارد . همه این صیدها به حضرت سلطان ، تعلّق دارد و ما را در

آن بهره ای و سهمی نیست . این گاوِ تنومند ،چاشت حضرت سلطان است

و آن بز ، سهمِ میانۀ روز و آن خرگوش ، سهمِ شامِ ایشان .

شیر از روباه پرسید:این گونه تقسیم‌کردن را از که آموختی؟

روباه پاسخ داد:از جسد خون‌آلود گرگ!!

گفتم:روباه ،درس خوبی آموخته است. جایی که پای قدرت در میان است،همیشه

حق با قدرتمداران است!

گفت:به نظر تو روباه بر مبنای باور و عقیدۀ خود عمل کرد،یا از ترس قدرت شیر؟

گفتم:بدیهی‌است اِعمال زور و قدرت هیچ‌گاه به ایجاد باور و عقیده نمی‌انجامد.

همۀ پیامبران الهی هم با قدرت استدلال و منطق و اقناع عقلانی کوشیدند

تا پیام آسمانی خود را به صورت یک باور قلبی به پیروان خود منتقل کنند.

گفت: بنابراین برای باوراندن ارزش حجاب به خانم‌های بی‌حجاب به وسیلۀ

نیروی انتظامی و جریمه و بازداشت به ایجاد باور در ایشان می‌انجامد،

یا به تحقیر شخصیت تسلیم‌شدگان؟

گفتم:معلوم است بی‌حجاب‌ها چون چاره‌ای ندارند،بایدتسلیم‌شوند!

گفت:این‌گونه تسلیم‌شدن باعث ایمان و اعتقاد می‌شود؟

مردی راهزن مادر پیر و پرهیزگاری داشت . روزی مادر به پسرش گفت :

”من پارچهٔ یک کفن می‌خواهم، به شرطی که حلال باشد.

روزی از قضا به کاروانی برخورد و طاقهٔ چلواری یافت .به صاحب آن گفت :

”این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، آن را حلال کن“.

صاحب پارچه راضی نمی‌شد.بنابراین آن قدر او را زد تا فریاد زد:«حلال!حلال!»

چون دزد به خانه برگشت و چلوار سفید را به مادرش داد، مادر پرسید :

”آیا مطمئن باشم که این پارچه حلال است ؟“

پسر پاسخ داد : ”کاری کردم که صدای حلال حلالش به آسمان رفت !“

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....