تاریخ انتشار : پنجشنبه 28 بهمن 1400 - 19:25
کد خبر : 78251

باباشمل!!گرسنه ایم!

باباشمل!!گرسنه ایم!

  گفت :پیشنهاد می کنم کودکان کار ایران را به فلسطین بفرستیم. گفتم چرا؟ گفت لااقل روزی به نام همبستگی با کودکان فلسطینی وجود دارد.شاید بخشی از کمک های ایران به اینان هم برسد. فقیری بود نقش باباشملی بازی می کرد. او آه در بساط نداشت. کارگری و عملگی می کرد،ولی پُزِ لوطی گری می

 

گفت :پیشنهاد می کنم کودکان کار ایران را به فلسطین بفرستیم.
گفتم چرا؟
گفت لااقل روزی به نام همبستگی با کودکان فلسطینی وجود دارد.شاید بخشی از کمک های ایران به اینان هم برسد.

فقیری بود نقش باباشملی بازی می کرد. او آه در بساط نداشت. کارگری و عملگی می کرد،ولی پُزِ لوطی گری می داد. روزی دید همۀ ثروتمندان محل در حُجرۀ حاج مشهدی جمع شده اند. او هم رفت در جمع آنان نشست. جمع تصمیم گرفتند هر نفر از آنان یک شب همۀ بچه های فقیر محل را شام بدهد. باباشمل داوطلب شد نفر اول باشد. فردا شب وقتی سفره را گستردند،دیدند سه کودک در حالی که به گونه ای صورت خود را پوشانده اند،بر سر سفره نشسه اند. وقتی با اصرار بابا شمل پوشش صورت بچه ها را برداشتند،همه دیدند که فرزندان بابا شمل هستند. همۀ اهل محل شگفت زده به باباشمل نگاه می کردند. بابا شمل بر سر بچه هایش فریاد زد: برای چه به اینجا آمدید؟ اینجا محل کودکان فقیر است.

بچه با گریه گفتند: باباجان!! گرسنه ایم! سه روز است یک غذای درست و حسابی نخورده ایم!

باباشمل از آن جا سرش را پایین انداخت و برای همیشه نقش باباشملی را کنار گذاشت!!
گفتم باز هم سیاهنمایی کردی؟

 

 

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

 

ع

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....