تاریخ انتشار : سه شنبه 1 فروردین 1402 - 21:06
کد خبر : 119461

یک آدم چقدر زمین می خواهد؟

یک آدم چقدر زمین می خواهد؟

در آستانەی سالگرد جنگ اوکراین، اگر می شد، کتابی برای پوتین فرستاد، کتاب کوچک، “یک آدم چقدر زمین می خواهد” را می فرستادم! داستان مردی که با حرصش نسبت به زمین، همه چیز را از دست داد. این کتاب اثر لئو تولستوی نویسندەی شهیر روس است که در سال ۱۸۸۶ نوشته شد. ترجمەی آن در

در آستانەی سالگرد جنگ اوکراین، اگر می شد، کتابی برای پوتین فرستاد،
کتاب کوچک، “یک آدم چقدر زمین می خواهد” را می فرستادم!
داستان مردی که با حرصش نسبت به زمین، همه چیز را از دست داد.
این کتاب اثر لئو تولستوی نویسندەی شهیر روس است که در سال ۱۸۸۶ نوشته شد.
ترجمەی آن در ایران برای گروه سنی ج تجویز شده است. یعنی بچه های چهارم و پنجم دبستان.
انتخاب آن به این معنا نیست که توانایی درک و تحلیل سیاستمداران را باید دست کم گرفت.
هر چند بعضی اوقات رهبران سیاسی به طرزی حیرت انگیز در کاربست عقل سلیم و تشخیص سود و زیان، دچار اشتباه می شوند.
انتخاب این کتاب کودک پسند به دلیل جان نمایی این پند سعدی است:
چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور
تولستوی هم روح روسیەی معاصر است.
لشک کولافسکی ریشه های شکوفایی رمان روسی در قرن نوزدهم را در فقر فلسفی روس ها می داند.
ناتوانی فلسفی روس ها در قیاس با دیگر ملل اروپایی، آفرینندەی غول های چون چخوف، تولستوی و داستایوسکی شد.
مطابق این نظر نقش رمان در حیات اجتماعی و فرهنگی روسیه، مانند شان فلسفه در اروپای قارەای است.
پاهوم شخصیت آزمند داستان ، تمثیلی از دولت روسی است.
او دهقانی فقیر در مرکز روسیه است که مانند اکثر مردم از فقر و کمبود زمین مرغوب در رنج است.
پس از آنکه، کمی دست و بالش باز می شود، در جستجوی زمین بیشتر در امتداد رود ولگا به سمت جنوب پایین می آید.
استعاره ای از دست اندازی امپراتوری روسیه به خارج نزدیک خود در جنوب.
کسانی به او گفته اند در عرض های جنوبی تر زمین حاصل خیز، ارزان و فراوان است.
پاهوم خانواده اش را بر می دارد و در سرزمین جدید مزرعه ای بزرگ می خرد.
او به رفاه و آسایشی بی سابقه می رسد. اما حرف مهمانی غریبه زندگی اش را دگرگون می کند.
مرد غریبه می گوید، اگر بیشتر به سمت جنوب برود، در سرزمین باشقیرها زمین از اینجا هم ارزان تر و مرغوب تر است.
پاهوم مزرعه اش را فروخته و به سوی دیار باشقیرها می رود.
باشقیرها طوایفی کوچنده و رمەدارند و بی اعتنا بە کشاورزی. اراضی وسیعشان بکر و بی استفاده مانده و لابد منتظر ” استعمار ” روسی برای آبادانی!
پاهوم به سران باشقیر پولی کلان پیشنهاد می کند.
آنها پولش را می گیرند و می گویند، اینجا زمین به پول نیست، به ” پا ” است:
هنگام طلوع آفتاب وی باید با پای پیاده از بالای تپه ای شروع کند و پس از طی مربعی در چهار جهت جغرافیایی، قبل از غروب آفتاب به نقطەی اول برگردد.
در این صورت بدون پول، صاحب مساحت طی شده می شود. اگر هم نتواند زمین ها و پولش را از دست می دهد.
پاهوم تمام مسیر را می دود، در راه اگر به دریاچه ای زیبا، بیشه ای چشم نواز، دشتی حاصل خیز می رسد، مربع فرضی را بزرگ تر کرده و سریع تر می دود.
در واپسین لحظات که آفتاب دارد از انظار پنهان می شود، خسته و ناتوان به نزدیکی خط پایان می رسد.
باشقیرهای روی تپه، دستشان را دراز می کنند تا پاهوم فاتح را بگیرند، اما از فرط خستگی جان به جان آفرین تسلیم می کند!
آن ها او را در گوری به طول پنج وجب و عرض دو وجب دفن می کنند، این تمام زمینی بود که پاهوم نیاز داشت!
پاهوم طماع تمثیلی از دولت روسی و خصلت زمین خوارانەی آن است. این دولت پس از آنکه در قرن شانزدهم از وحدت خان نشین ها پدید آمد، از دو جهت شروع به دست اندازی به سرزمین های دیگر و کشورخواری کرد: غرب و جنوب.
قفقاز، آسیای میانه، اورآسیا بالکان، بالتیک و …به ترتیب در شکم نهنگ روسی فرو رفتتد.
استبداد و توسعه طلبی دو ویژگی اصلی دولت روسی در طول تاریخ است.
در قیاس با نمونه های شرقی استبداد تاریخی، عمدتا با سر پایین و نگاه به داخل نظیر چین و ایران، نگاه روس ها همواره به خارج است.
پهناورترین کشور جهان همیشه در اندیشەی فتح زمین بیشتر است. هرچند این سرشت یگانه هیچ گاه سرنوشتی نیک نداشته است.
روس ها طی جنگ جهانی اول بخش اعظم امپراتوری اروپایی شان را از دست دادند. در جریان جنگ دوم، دوباره آن را بازسازی و حتی تا مرزهای دورتری بردند.
پس از فروپاشی شوروی، هرچه در طول ۲۰۰ سال، در قفقاز و آسیای مرکزی و شرق اروپا به چنگ آمده یود، یک شبه از کف رفت و خود پاهوم – شوروی – هم مرد.
پس از تزارها و کمونیست ها، دزدسالاری پوتین، سومین پاهومی است که اسیر دیالکتیک سرشت و سرنوشت می شود.
تولستوی که ۱۴۰ سال قبل داستان پاهوم را نوشت، گویی مسافری است که از آینده می آید و سرنوشت تلخ کشورش را خبر می دهد.
صد سال پس از تولستوی یک روس ریشوی دیگر، درک شهودی او را در قالب نامه به زمامداران شوروی بازگو نمود: الکساندر سولژنیتسین!
او گفت: در طول تاریخ هیچ گاه مرزهای روسیه مثل امروز به مرکز اروپا نرسیده، اما دیر یا زود بیرونتان می کنند، بیایید بجای آن سیبری و کشور پهناور خودمان را آباد کنید.
پیشگویی او ده سال بعد به حقیقت پیوست.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

 

ع

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....