تاریخ انتشار : پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 - 3:37
کد خبر : 45758

قاسم، شاعری فرهیخته با جانی آهنین درد می کشید…

قاسم، شاعری فرهیخته با جانی آهنین درد می کشید…

عبدالرحمن نیک سرشت در کافه ی قاف اهواز خیابان پنج شرقی کیانپارس که استاد ایوب بختیاری کارگردان تئاتر و نمایشنامه نویس خوزستانی اگر اشتباه نکنم از سال ۹۶ تا ۹۸ آن را بنیان گذاشته بود که گاها، در طی این دوسال پاتوق شاعران و دیگر هنرمندان خوزستانی می شد و به مناسبت های مختلف کارهای

عبدالرحمن نیک سرشت

در کافه ی قاف اهواز خیابان پنج شرقی کیانپارس که استاد ایوب بختیاری کارگردان تئاتر و نمایشنامه نویس خوزستانی اگر اشتباه نکنم از سال ۹۶ تا ۹۸ آن را بنیان گذاشته بود که گاها، در طی این دوسال پاتوق شاعران و دیگر هنرمندان خوزستانی می شد و به مناسبت های مختلف کارهای هنری ارزنده ای را اجرا می کردند اعم از کارهای نمایشنامه ای و یا تجلیل از شاعران موج ناب.

القصه، شبی از شب های پائیز که قدم زنان به کافه ی قاف می رفتم، همین که می خواستم از در کافه وارد شوم ، ناگهان موتور سواری دوترکه از پشت سرم در خیابان اصلی به سمت من آمد و محکم بر روی شانه هایم زد و قدری که ریز شدم تا ببینم این اشخاص هیجانی و اکشن کی هستند، دیدم آن موتور سوار، قاسم آهنین جان و آن که رکابش به چابکی نشسته هرمز علی پور بود، هر دو شاعر و سرخوش، هردو پیر ولی جوان مسلک، در این سن و سال موتور سواری و گشت و گذار می کردند که انگار هرگز آن دوتن از جوانی عبور نکرده باشند.

خلاصه مراتب، با دیدن آن دو شاعر سرزنده بسیار خوشحال شدم و آنها را در میزی به چای و نسکافه دعوت کردم و شروع کردیم به گپ های شاعرانه، البته، هرمز علی پور اصالتا، بختیاری و اهل مسجدسلیمان بود و در فضای کاملا متفاوت بزرگ شده و در ادبیات ایران بالید ولی قاسم آهنین جان بچه ی اهواز بود و بسیار زجر کشیده که اغلب برایم درد دل می کرد از وضعیت نامطلوب زندگی اش و آنچه بر سرنوشت او آمده بود و مرتب این روایت ها را با لبخند شیرینی تحویل من می داد و چون خود من قریب چهل سالی در اهواز زندگی کردم از وضعیت نامطلوب اقتصادی آن طبقه که قاسم آهنین جان بدان تعلق داشت بی خبر نبودم و با گوشت، پوست و استخوان آن را درک می کردم البته، ناگفته نماند نه تنها، قاسم آهنین جان متعلق به این طبقه بود بلکه حدود هفتاد درصد شهروندان اهوازی به همین شکل زندگی در فقر را با قناعت طی می کردند اما قاسم آهنین جان علاوه بر این، سرنوشت زندگی اش با چاشنی بدشانسی، بی وفایی، بی مهری رقم خورده بود.

القصه، این شاعر بزرگ خوزستانی شعرش با دین، اسطوره و حماسه گره خورده بود و یادم می آید در سال ۸۳ در فرهنگ خوزستان همراه با امید حلالی یک صفحه کامل را در مورد شاخصه های شعر قاسم آهنین جان اختصاص داده بودیم و آن مصاحبه را نیز در پایگاه شوشان انعکاس دادیم و همان وقت نظر این بود که ارزش شعر آهنین جان بیشتر در حوزه اداره کل ارشاد اسلامی استان خوزستان کاربرد داشته باشد، چون ، واقعا، ایشان به هیچ‌وجه یک شاعر مدرن نبوده هرچند که از ساختارهای مدرن راهیان شعر امروز سود می جست اما بعنوان یک شاعر بنیان باور آبشخور باوریهای وی ، دینی، ایرانی و ریشه در خاک وطن داشت.

خب، آن شب در کافه ی قاف یادم می آید، که قاسم آهنین جان به من گفت، آن روز در قرفه ی نمایشگاه کتاب در وصف من به حیاتقلی فرخ منش چه گفته بودی، راست بگو، نهان مکن، عرض کردم خودت می دانی من ترا خیلی دوست دارم، به خالو حیاتم گفتم ؛ قاسم/شاعری است فرهیخته/با جانی آهنین/ درد می کشد و می خندد.

خدایش بیامرزد ، قاسم آهنین جان از میان ما رفت، اما آثار وزین ادبی او بعنوان میراث گرانقدری در خوزستان و ایران به ودیعت می ماند.

والسلام

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....