تاریخ انتشار : چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 - 22:24
کد خبر : 45740

به یاد رقص ننه ام افتاده ام

به یاد رقص ننه ام افتاده ام

در حکایت ها آورده اند که روزى روزگارى دو الاغ، خوش و سرحال در صحرایى سبز و خرم، آزادانه زندگى مى کردند. روزى الاغ ها در حال گردش و تفریح در صحرا بودند، کاروانى نیز در حال عبور از آن صحرا بود که ناگهان یکى از الاغ ها شروع به سر دادن آواز با صداى

در حکایت ها آورده اند که روزى روزگارى دو الاغ، خوش و سرحال در صحرایى سبز و خرم، آزادانه زندگى مى کردند.

روزى الاغ ها در حال گردش و تفریح در صحرا بودند، کاروانى نیز در حال عبور از آن صحرا بود که ناگهان یکى از الاغ ها شروع به سر دادن آواز با صداى بلند کرد.
الاغ دیگر رو به دوست خود کرد و گفت: اى دوست ما همیشه در این صحرا خوش و خرم زندگى کرده ایم، ساکت شو، مگر نمى بینى کاروان در حال گذر است، با این کار ممکن است کاروانیان صداى تو را بشنوند و ما را به اسارت گیرند و زندگى آزادمان پایان یابد.
اما آن الاغ سرمست بود و به پند دوست خود عمل نکرد و گفت: “به یاد آواز پدرم” افتاده ام و بلندتر آواز سر داد.
تا بالاخره همان شد که دوستش گفت، کاروانیان صداى آواز را شنیدند، هجوم بردند و هر دوى آنها را به اسارت خود در آوردند.
کاروانیان که دو الاغ خوب و سرحال پیدا کرده بودند خوشحال بودند، بار زیادى بر روى الاغ ها گذاشتند و به راه خود ادامه دادند.
تا اینکه در روز بعد کاروان به مسیرى سخت در کوهستان رسید که از بالاى دره هاى عمیق و خطرناک مى گذشت. الاغ ها که مدتهاى طولانى کار نکرده بودند، مسیر برایشان سخت و دشوارتر مى شد.
همینطور که کاوان در حال گذر از مسیر باریک، پر شیب و سنگلاخ از بالاى دره هاى عمیق و ترسناک بود بالاخره الاغى که به یاد آواز پدر افتاد و باعث اسارتشان شده بود به دلیل نداشتن توانایى حمل بار سنگین از فرط خستگى تاب نیاورد و از پاى در آمد و بر زمین نشست.
کاروانیان دلشان نیامد که الاغ زمین گیر شده را در کوهستان رها کنند و گفتند: بعد از مدت کوتاهى این الاغ نیز کارى مى شود، نباید آن را از دست بدهیم.
اینگونه شد که بار دو الاغ را بر روى دیگر چهار پایان خود گذاشتند و الاغ خسته و از پای درآمده را روى الاغ دیگر گذاشتند و به راه خود ادامه دادند.
اما آن الاغ که از کار الاغ آواز خوان بسیار آزرده و ناراحت بود، ناگهان از جاى خود جهیدن کرد و به بالا و پایین، چپ و راست پرید.
الاغ آواز خوان که بسیار ترسیده بود گفت: اى دوست این کار را مکن، خطرناک است ، مگر نمی بینى مسیر دره دارد و خطرناک است؟ ممکن است به دره پرت شوم.
دوستش گفت: مگر به تو نگفتم خاموش باش و آواز نخوان، باعث اسارت ما میشوى؟ ولی تو از روى نادانى سخن مرا نادیده گرفتى و آواز سر دادى و گفتى به یاد آواز پدرم افتاده ام.
حال من هم به یاد “رقص ننه ام افتاده ام”.
و آنقدر به بالا و پایین، چپ و راست جهیدن کرد تا الاغ به دره پرت شد و در دم جان سپرد.

حال این حکایت را براى بسیارى کارها مى توان سرلوحه و سر مشق قرار داد و از آن درسها آموخت.

از جمله براى کسانى که هیچ اهمیتى به خواست اصولى، منطقى و به حق دیگران نمى دهند و آواز خود را سر مى دهند. باید بدانند که ممکن است روزى داستان رقص ننه براى آنان پیش آید و دیگر کار از کار بگذرد.

نتیجه: از این داستان بیاموزیم که در همه زمینه ها، کارها، شغل ها و بطور کل همه موارد زندگى به سخن دلسوزانه، منطقى و عاقلانه ناصح خود گوش دهیم.

“اگر پند خردمندان به شیرینى نیاموزى/جهان آن پند با تلخى بیاموزد به تو روزى”

و چه ناصح و خردمندى بهتر از تجربه و تاریخ هر کارى؟

و چه نصیحتى بهتر از گوش سپردن به سخن واقعى اندیشمندان، دانشمندان، کارشناسان، خبرگان، با تجربه گان و سخن دل مردم دانا، مطلع و آگاه.

و در پایان در پاسخ به منتقدانى که ممکن است بگویند که چرا در داستان از تمثیل الاغ استفاده شده است باید بگویم که در نظر و نگاه نگارنده، همه مخلوق خدا، عزیز و دوست داشتنى هستند و شیر و عقاب و موش و خرگوش و پلنگ و … همه در یک رده ، عزیز هستند و مورد ستایش و بین شیر، عقاب و الاغ از لحاظ محترم شمردن، فرقى نیست.

“به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست”.

کنشگر اجتماعى ، فرهنگى، مطبوعاتى: داریوش کشاورز – شیراز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....