“تلخیص شده ”
جمهوری اسلامی با ساختار تاریخی موجود، هرچه هست، اصولا دیگر رهبری قدرتمندتر و فرصتمندتر از آیتالله خامنهای به خود نخواهد دید. این سخن نه مدح است نه ذم، یک واقعیت تاریخی است، که نتیجه کنار هم آمدن تصادفی و غیرتصادفی عوامل متعدد است. با این وجود آیا ساختار سیاسی و نظام مدیریتی موجود توانسته است نه الزاما اهداف جمهوری اسلامی، بلکه فقط اهداف مورد تاکید مقام رهبری را محقق کند یا نه؟ و اگر نه، ریشه مشکل را در کجا باید یافت؟ در قانون اساسی؟ در ساختار جمهوری اسلامی؟ یا در تنگناهای تحمیل شده از سوی خارجیان بر ما؟ مهم ترین ماموریت مقام رهبری تازه آغاز شده است و ایشان به علت همین موقعیت استثنایی که دارند سزاوارترین شخص برای انجام اصلاحات ساختاری است که منجر به تزریق خرد جمعی به ساختار سیاسی و نظام مدیریتی کشور میشود؛ و این آخرین فرصت رهایی کشور و نسل های آینده از دام بحرانهای در رسنده و انباشت شونده است. بیایید بپرسیم: از کجا آغاز کنیم؟ چه کسی برای شروع توقف این فرایند و تغییر این وضعیت باید پیشقدم شود؟ برای پیدا کردن پاسخ این سوالات، ما اصلا گفتوگوی عقلانی و اخلاقی را بلدیم؟ آیا ما فرق بین گفتوگو را با نقد با تخفیف و با تخریب میدانیم؟ ای کاش پیش از آن که روشناییها به کلی برود، و دیگر نتوانیم چیزی را ببینیم، به چشمان یکدیگر نگاه کنیم و از یکدیگر شرم کنیم.
متاسفانه ادب گفتوگو در هیچکدام از طرفهای منازعه وجود ندارد. نظام سیاسی همه مخالفان و منتقدان خود را فرومیکوبد، تخریب میکند، اتهامات واهی به آنها نسبت میدهد و هر تحرکی را با عینک دشمن میبیند. و با تاسف فراوان، برخی گروههای منتقد یا مخالفان خارج از کشور نیز حتی به اندازه مردم عادی کشوری که به آن مهاجرت کردهاند، از ادب گفتوگو و نقد برخوردار نیستند و اگر رسانه داشته باشند تیغ سخن را به زهر اهانت و سموم بیاخلاقی آلوده میکنند
حکومت همان خطایی را تکرار میکند که شاه کرد؛ و مخالفان نیز همان خطایی را تکرار می کنند که نسل قبل درباره شاه کرد. هر بدی را به شاه نسبت دادیم، برایش جوک ساختیم، بر علیه او شایعه و دروغ پراکندیم، و کار را به جایی رساندیم که در ذهنمان از او یک دیو ساخته شد که اگر بفرض میخواست به سوی ملت بازگردد هم، دیگر خودمان از خودمان جرات نمیکردیم که سخنش را بشنویم و با او مذاکره کنیم و راهکار کم هزینهتر و معقولتری برای تغییر پیدا کنیم.
من ریشه اصلی مساله را در تعارضات قانون اساسی می بینم. قانون اساسی در مجلسی تدوین شد که دو گروه معارض در کنار هم بودند هم آزادی هم حکومت دینی؛ هم دموکراسی هم ولایت فقیه؛ هم رای مردم هم حاکمیت الهی؛ هم ملت ایران هم امت اسلامی. در واقع بسیاری از اصول قانون اساسی به صورت تک تک جذاب و قابل دفاع بود اما ترکیب آنها تناقضآمیز بود و رهبر انقلاب هم که – دستکم در سالهای اول – هوای همه را داشت و گمان می کرد همیشه میتوان با ریشسفیدی تعارضات را حل و یا با اقتدار آنها را دفن کند، این قانون اساسی متعارض را تایید کرد. و طبیعتا مردم هم که پیرو رهبرشان بودند به قانون اساسی مورد تایید او رای دادند.کار به جایی رسید که قوانین عادی بر قانون اساسی تقدم یافتند. آیین نامه های نیروی انتظامی بر حقوق مصرح در قانون اساسی تقدم یافتند. تصمیمات مسئول حراست فلان دستگاه دولتی بر آزادیهای مصرح در قانون اساسی تقدم یافتند. و چنین شد که ما مهم ترین ابزار هویتآفرین برای شهروندان، انسجام بخش و ثباتآفرین برای نظام سیاسی , امید آفرین برای نسلهای آینده را از دست دادیم.در این تنازع ظاهرا یک گروه برنده شد و دیگران باختند. اما گروه برنده متوجه نبود که حاصل این بازی حذفی آن است که نظام سیاسی از «انرژی خرد جمعی» تخلیه میشود. و البته این مساله در ایران پیشامدرن و پیشاشبکه مشکلی نداشت اما در عصر جامعه شبکهای قابل دوام نیست.شاید بتوان ادعا کرد که اکنون متوسط بهره هوشی مجموعه نظام مدیریتی کشور از متوسط بهره هوشی جامعه ایران پایین تر است و همچنین نرخ سلامت مالی جامعه از نرخ سلامت مالی مجموعه مدیریت کشور بالاتر است.وقتی گفتوگو امکان نداشت نظام سیاسی وارد مرحله «انسداد تعاملی» می شود. جمهوری اسلامی اگر بخواهد بماند تنها یک گزینه دارد: راهی تعبیه کند تا انرژی خرد جمعی به درون نظام مدیریت ملی جریان یابد. نظام مدیریت ملی ما اکنون چنان درجه خردورزی و ضریب پویاییاش پایین آمده است که اگر بخواهد هم نمی تواند عدالت واقعی را در ایران گسترش دهد.
اقتصاددان منتظر نظرات و پیشنهادات و راه حل های سازنده شما سروران در دیدگاه ها می باشد.
ع
یک پاسخ
متن کامل ؟