تمثیلی از مثنوی معنوی
در روزگار یکی از خلفا ، آتشی به شهر افتاد، آتشی سهمگین و مهیب که هر چیزی را در کامِ دوزخ آسای خود فرو می برد و خاکستر می کرد! مردم آن شهر هر چه با آب و وسایل دیگر می کوشیدند آتش را مهار کنند، آتش دیوانه تر می شد و خشم و
در روزگار یکی از خلفا ، آتشی به شهر افتاد، آتشی سهمگین و مهیب که هر چیزی را در کامِ دوزخ آسای خود فرو می برد و خاکستر می کرد! مردم آن شهر هر چه با آب و وسایل دیگر می کوشیدند آتش را مهار کنند، آتش دیوانه تر می شد و خشم و
روباه به شیر گرسنه گفت: تو خر را بکش، من هم سهمی بر میدارم، شیر گفت چطور؟ روباه گفت: به خر بگو “ما نیاز به انتخاب سلطان داریم”، قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشم. شیر قبول کرد و خر را صدا زد ، شیر شجره نامهاش را خواند و