تاریخ انتشار : سه شنبه 21 اردیبهشت 1400 - 12:46
کد خبر : 46426

فقدان اشراف و سرسپردگی نظامیان به حاکمان

فقدان اشراف و سرسپردگی نظامیان به حاکمان

علت تسلیم ایرانیان مقابل سلوکیان نیکولای ماکیاولی از معدود اندیشمندان بزرگ سیاسی است که عظمت فکری او با یک توطئه سازمان یافته تاریخی، حقیر و شریر جلوه داده شده است و کمتر به تاثیر اساسی او بر اندیشه‌های سیاسی مدرن و نیز گسترش روح وطن پرستی و دست کم، حفظ ایتالیای امروزی به عنوان یک

علت تسلیم ایرانیان مقابل سلوکیان

نیکولای ماکیاولی از معدود اندیشمندان بزرگ سیاسی است که عظمت فکری او با یک توطئه سازمان یافته تاریخی، حقیر و شریر جلوه داده شده است و کمتر به تاثیر اساسی او بر اندیشه‌های سیاسی مدرن و نیز گسترش روح وطن پرستی و دست کم، حفظ ایتالیای امروزی به عنوان یک کشور، اشاره شده است. شاید اگر ماکیاولی نبود و از انسان، قداست زدایی نمی کرد، امکان بردن بشر زیر تیغ جراحی و کالبد شکافی و زمینه پیشرفت علم پزشکی مهیا نمی شد.

به گزارش اقتصاددان به نقل از کارخانه دار ،     ماکیاولی نخستین کسی بود که با ارائه تفسیر جدیدی از ذات و سرشت انسان، بنیان فکری کلیسای قرون وسطی را متزلزل کرد و زمینه شکل‌گیری رنسانس در اروپا را فراهم ساخت. او بیش از هر کسی توانست مکر و حیله کشیشان را بر ملا سازد؛ از اینرو اصطلاح «ماکیاولیسم» به معنی سیاست بی‌رحم و شیطانی، اساسا ساخته و پرداخته کشیشان مسیحی بویژه فرانسوی‌ها از قرن ۱۶ میلادی به بعد است.

او در سال ۱۴۶۹ در فورانس ایتالیا متولد شد، زمانی که چندین جمهوری خود مختار در جنگ و کشمش به سر می‌برند و کلیت کشور ایتالیا در معرض خطر و فروپاشی قرارداشت. ماکیاولی عاشق وطن و سرزمین خود بود و به هر دری می‌زد تا از نابودی آن پیشگیری کند.

بنابراین، با نوشتن چندین کتاب و یا به قول خودش «فراخوانشی برای رهانیدن ایتالیا» و تفسیر واقع‌گرایان از ماهیت قدرت و حتی شریر نشان دادن خود، سعی داشت تا مردم زمانه خودش را تکان دهد و بیدار کند. نزدیک شدن به دولت و قدرت هم، با نیت دفاع از وطن بود.

در زمان او «چزاره بوریا» بر یکی از جمهوری‌های ایتالیا حکومت می کرد که شهریاری تبهکاری اما نیرومند بود و تنها کسی بود که می‌توانست، جمهوری های ایتالیا را متحد کند.

ماکیاولی هم به فکر افتاد تا به این فرد نزدیک شود و رفتارهای او را مدون، آرمانی و تئوریزه کند شاید از این طریق دریچه ای برای سامان بخشی به اوضاع مشوش کشور گشوده شود. البته حکومت فلورانس در فاصله کوتاهی دست به دست شد و نهایتا قدرت به خاندان «مدیجی» رسید. ماکیاولی مدتی زندانی و سپس آزاد شد و برای تحقق ایده اتحاد ایتالیا، به حکومت مدیجی جدید پیوست.

این اندیشمند جوان و فقیر که می‌خواست روح سلحشوری و ناسیونالیزم را نزد ایتالیایی‌های متفرق زنده کند و شانس و بخت را،جایگزین قضا و قدر و مشیت الهی و کلیسایی کند، مدتی به آلمان و فرانسه سفر کرد تا تجربه خود از حکومت این کشورها و نیز مطالعه علل زوال سایر حکومت‌ها قدرتمند جهان را در قالب کتابی با عنوان«شهریار» گرد آورد که در حقیقت فنون حکومت رانی برای نجات ایتالیا بود.

به عبارتی توصیه های کتاب شهریار ماکیاولی، در ابتدا مخاطب عام نداشت و صرفا راهبردی در اختیار حکومت مدیجی برای مقابله با کشیشان و پاپ های نیرنگ باز و قدرت های محلی سرکش بود. اما این کتاب در قرون بعد به عنوان یک منشور حفظ و اعمال قدرت مورد استفاده سایر دولت ها قرار گرفت.

یکی از الگوهای ایده آل حکمرانی از نظر ماکیاولی، حکومت کورش هخامنشی بود. از این رو در فصل چهارم کتاب شهریار به مرور واقعه و تجربه حمله اسکندر به ایران عصر هخامنشیان می‌پردازد و این سوال را طرح می‌کند که چرا ایرانیان علیه جانشینان اسکندر نشوریدند؟ ماکیاولی برای پاسخ به این سوال، پادشاهی‌های باستانی را به دو دسته تقسیم می‌کند.

نخست: پادشاهی هایی که با همکاری اشراف و بزرگ زادگان اداره می شود. این نوع حکومت‌ها ممکن است بر اثر یک حمله خارجی زود سقوط کند اما اداره این سرزمین‌ها به دلیل وجود همین نجبا و افراد صاحب نظر و مدعی قدرت بسیار مشکل است. بنابراین به زودی علیه اشغالگران شورش می شود.

دوم: پادشاهی هایی که بصورت یک تنه و بوسیله شخص شاه و بدون همکاری اشراف و نجیب زادگان اداره می شود. سرنگونی این قبیل حکومت ها به دلیل فرماندهی متمرکز قوا، قدری مشکل است اما به محض کشتن پادشاه به خاطر وجود خیل سپاهیان سرسپرده و نبود اشراف مدعی قدرت، حکومت بر این سرزمین‌ها راحت و بدون مزاحمت است.

ماکیاولی می گوید حکومت داریوش هخامنشی در زمان حمله اسکندر از نوع پادشاهی‌های دسته دوم بود. یک نفر فرمانروای مطلق بود و بقیه همه گوش به فرمان و سر سپرده او بودند. قدرت مدعی نداشت و به محض کشتن داریوش، همه تسلیم شدند و هیچ فتنه و شورشی بروز نکرد. (کتاب شهریار، صفحه ۷۴)

تحلیل ماکیاولی ازسلطه سلوکیان و عنصر غیر ایرانی در سرزمین پارسیان عصر هخامنشیان، بسیار دقیق، عالمانه و عبرت آموز است.همین عامل( یعنی وجود یک فرمانروا و انبوهی سرسپرده) می‌تواند عامل سیطره اعراب بر حکومت ساسانیان و سلطه دراز مدت مغول‌ها بر ایران نیز به حساب آید.در هر صورت تحلیل ماکیاولی اقدام نظری مهم در شناخت پیشینه استبداد شرقی است که بعدها توسط مارکس، انگلس،ویتفوگل و غیره پیگرفته شد.

نیکولای ماکیاولی از معدود اندیشمندان بزرگ سیاسی است که عظمت فکری او با یک توطئه سازمان یافته تاریخی، حقیر و شریر جلوه داده شده است و کمتر به تاثیر اساسی او بر اندیشه های سیاسی مدرن و نیز گسترش روح وطن پرستی و دست کم، حفظ ایتالیای امروزی به عنوان یک کشور، اشاره شده است.

ماکیاولی نخستین کسی بود که با ارائه تفسیر جدیدی از ذات و سرشت انسان، بنیان فکری کلیسای قرون وسطی را متزلزل کرد و زمینه شکل گیری رنسانس در اروپا را فراهم ساخت. او بیش از هر کسی توانست مکر و حیله کشیشان را بر ملا سازد از اینرو اصطلاح «ماکیاولیسم» به معنی سیاست بی رحم و شیطانی، اساسا ساخته و پرداخته کشیشان مسیحی بویژه فرانسوی ها از قرن ۱۶ میلادی به بعد بود.

او در سال ۱۴۶۹ در فورانس ایتالیا متولد شد، زمانی که چندین جمهوری خود مختار در جنگ و کشمش به سر می برند و کلیت کشور ایتالیا در معرض خطر و فروپاشی بود. ماکیاولی عاشق وطن و سرزمین خود بود و به هر دری می زد تا از نابودی آن پیشگیری کند. بنابراین، با نوشتن چندین کتاب و تفسیر واقع گرایان از ماهیت قدرت و حتی شریر نشان دادن خود، سعی داشت تا مردم زمانه خودش را تکان دهد و بیدار کند. نزدیک شدن به دولت و قدرت هم به خاطر دفاع از وطن بود.

در زمان او «چزاره بوریا» شهریار یکی از جمهوری های ایتالیا بود که شهریاری تبهکاری اما نیرومند بود و تنها کسی بود که می توانست، جمهوری های ایتالیا را متحد کند. ماکیاولی هم به فکر افتاد تا به این فرد نزدیک شود و رفتارهای او را مدون و تئوریزه کند شاید از این طریق دریچه ای برای سامان بخشی به اوضاع مشوش کشور گشوده شود. البته حکومت فلورانس در فاصله کوتاهی دست به دست شد و نهایتا قدرت به خاندان «مدیجی» رسید. ماکیاولی مدتی زندانی و سپس آزاد شد و برای تحقق ایده اتحاد ایتالیا، به حکومت جدید نزدیک شد .

این اندیشمند جوان و فقیر، مدتی به آلمان و فرانسه سفر کرد تا تجربه خود از حکومت این کشورها و نیز مطالعه علل زوال سایر حکومت ها قدرتمند جهان را در قالب کتابی با عنوان«شهریار» گرد آورد که در حقیقت فنون حکومت رانی برای نجات ایتالیا بود. به عبارتی توصیه های کتاب شهریار ماکیاولی، در ابتدا مخاطب عام نداشت و صرفا راهبردی در اختیار حکومت مدیجی برای مقابله با کشیشان و پاپ های نیرنگ باز و قدرت های محلی سرکش بود. اما این کتاب در قرون بعد به عنوان یک منشور حکمرانی مورد استفاده سایر دولت ها قرار گرفت.

الگوی مطلوب ماکیاولی، حکومت های حضرت موسی و کورش هخامنشی بود، بنابراین فصل چهارم کتاب شهریار به مرور واقعه و تجربه حمله اسکندر به ایران عصر هخامنشیان می پردازد و این سوال را طرح می کند که چرا ایرانیان علیه جانشینان اسکندر نشوریدند؟ ماکیاولی برای پاسخ به این سوال پادشاهی های باستانی را به دو دسته تقسیم می کند.

یکی پادشاهی هایی که با همکاری اشراف و بزرگ زادگان اداره می شود. این نوع حکومت ها ممکن است بر اثر یک حمله خارجی سقوط کند اما اداره این سرزمین ها به دلیل وجود همین نجبا و افراد صاحب نظر و قدرت بسیار مشکل است. بنابراین به زودی علیه اشغالگران شورش می شود.

دوم پادشاهی هایی که بصورت یک تنه و بوسیله شخص شاه و بدون همکاری اشراف و نجیب زادگان اداره می شود. سرنگونی این قبیل حکومت ها به دلیل فرماندهی متمرکز قوا، بسیار مشکل است اما به محض کشتن پادشاه به دلیل وجود سپاهیان سرسپرده و نبود اشراف مدعی قدرت، حکومت بر این سرزمین‌ها راحت و بدون مزاحمت است.
ماکیاولی می گوید حکومت داریوش هخامنشی در زمان حمله اسکندر از نوع پادشاهی های دسته دوم بود. یک نفر فرمانروای مطلق بود و بقیه همه گوش به فرمان و سر سپرده بودند. قدرت مدعی نداشت و به محض کشتن داریوش، همه تسلیم شدند و هیچ فتنه و شورشی بروز نکرد. (کتاب شهریار، صفحه ۷۴)

تحلیل ماکیاولی ازسلطه سلوکیان و عنصر غیر ایرانی در سرزمین پارسیان عصر هخامنشیان، بسیار دقیق، عالمانه و عبرت آموز است . همین عامل( یعنی وجود یک فرمانروا و انبوهی سرسپرده) حتی علت سیطره اعراب بر حکومت ساسانیان و نیز سلطه دراز مدت مغولها بر ایران نیز به حساب می آید در زمان اشغال ایران توسط متفقین در جنگ دوم جهانی نیز تقریبا هیچ جنبشی علیه اشغالگران شکل نگرفت. در مجموع، کار ماکیاولی مقدمه نظری برای شناخت استبداد شرقی بود.

تاثیر ماکیاولی بر ظهور مدرنیته و شکل گیری دولت مدرن
نیکولای ماکیاولی را پدر نظریه سیاسی نو خوانده اند. آثار او بویژه « شهریار » بازتابی از تحولات و دگرگونی های عصر رنسانس در اروپای قرن پانزده و مدخلی برای ورود به اندیشه های سیاسی دوران مدرن است . این متفکر ایتالیایی در کتاب «شهریار» با ارائه تفسیری جدید از قدرت به شیوه های مختلف برظهور مدرنیته و نیزشکل گیری دولت مدرن تاثیر گذاشته است. اهم این تاثیرات را می توان به شرح زیر بر شمرد:

ماکیاولی معتقد بود که ذات انسان نه تماماً شریر و نه یکسان نیکوست . بلکه رفتار او تابعی از نفسانیات و منفعت های اوست. این تفسیر پیش داوری های دینی از رفتار انسان را کنار زد و اندیشمندان بعدی مثل هابز، لاک و روسو را واداشت تا مطابق با هر بعد از سرشت انسان در مسیر تشکیل دولت قرارداد ها و تدابیر مناسب اتخاذ نمایند .

پل زدن میان رنسانس و باستان:
او با تکیه بر دوران پیش از حاکمیت کلیسا یعنی تمدن های کلاسیک یونان و رم و آرمانی کردن آن، به شکل گیری جنبش های اومانیستی و غیر دینی کمک کرد .

انکار تبارگرایی و ارزش های دودمانی:
ماکیاولی با تاکید بر هوش و زیرکی در انتظام امور حکومتی و تقدم شهریاری های نوبنیاد بر قدیمی، ارزش های موروثی و طبقاتی نظام های فئودالی را زیر سوال برد و به تدریج سیاست و حکمرانی را تبدیل به علم و فن کرد.

تفسیر جدید از قدرت:
ماکیاولی برخلاف کلیسا که دنیا را زندانی برای آمرزش روح می دانست، زندگی را عرصه ای برای بروز و ظهور ارزش هایی این جهان مثل شهرت، نام آوری و سربلندی دانست و چون برای رسیدن به این ارزشها قدرت لازم است بنابراین میان اخلاق و سیاست آمیزش برقرار شد .

به عقیده او ایجاد و حفظ دولت نتیجه کشمکش نیروهای طبیعی است و شناخت ماهیت دولت از طریق شناخت شهوات و نفسانیات انسان ها ممکن می شود . بنابراین رفتار دولت ها نسبت به هم تابعی از همان رفتار انسانها است . این برداشت به شکل گیری مکتب واقع گرایی کمک کرد که معتقد است سیاست قدرت دولت ها مبتنی بر منافع آنان است، نفی اهداف اخلاقی و دینی دولت ها و تکیه بر پی گیری منفعت و منافع عمومی به اندیشه شکل گیری دولت های رفاهی کمک کرده است .

شکل گیری اندیشه ملت سازی:
بخش آخر کتاب او با عنوان « فراخوانشی برای رهانیدن ایتالیا » تاکید جدیدی به ناسیونالیسم و ملت سازی در گستره وسیع تر و خارج از شهریاری های کوچک وقت است . او با تکیه بر سپاهگیری، تمرکز قدرت و نفی خود مختاری های فئودالی به شکل گیری دولت مدرن کمک کرد و نیز با تکیه بر عنصر سرزمین و نحوه اداره سرزمین های الحاقی زمینه ساز پیدایی اندیشه حاکمیت در آثار هابز و بدن شد. ماکیاولی دین را نفی نکرد بلکه آن را ابزاری در خدمت وحدت و یکپارچگی ملی می دانست .

تحول در علوم اجتماعی: 
ماکیاولی منشا خواسته‌ها، احساسات و رفتارهای بشری در همه زمانها و جوامع را یکسان می‌دانست. تلاش برای شناخت رفتارهای یکسان انسان و نیز ارائه راهکارهای یکسان منجر به پیدایی علوم اجتماعی و شاخه های مختلف آن نظیر جامعه شناسی و روانشناختی اجتماعی شد.

جایگزینی بخت به جای مشیت الهی:
به عقیده او بخت و اقبال در کنار هنر و توانمندی یکی از ابزارهای شکل گیری قدرت شهریاری است . اما این بخت برخلاف مشیت الهی قابل تصرف و کنترل است و اگر کار شهریار بازمان سازگار باشد بخت به او روی خواهد آورد.

ابداع روش تجربی و مشاهده‌ای: 
او در هنگام تقدیم کتاب شهریار به لورنتسو مدیچی این کتاب را حاصل آشنایی دیرینه خود با کار و نتیجه رنج ها و خطرها و تجربیات شخص خودش می داند. روش تجربه گرایی او بعدها مورد تحسین فلاسفه تجربه مثل بیکن قرار گرفته است.
کتاب شهریار نوشته ماکیاولی را داریوش آشوری ترجمه کرده و از سوی انتشارات نشرآگاه در سال ۱۳۹۳ وارد بازار کتاب شده است. از این کتاب چند ترجمه دیگر در دست است.

IMG 20210504 152320 656 اقتصاددان نوشته

 اظهار نظرهای انتقادی و اصلاحی درباره مقاله

انتشار این مقاله دارای واکنش هایی بود که دیدگاههای مطروحه می تواند به فهم بهتر موضوع کند. محور انتقادها این است که پیروزی اسکندر بر داریوش سوم، دلایل دیگری داشت؛دیدگاه ماکیاولی درباره جایگاه اشراف در ساختار قدرت ایران باستان، با واقعیت تاریخی همخوانی ندارد. برخی از این دیدگاهها را مرور می کنیم

ضیاء خزایی:
قدرت اشراف در ایران آن زمان، به مراتب از قدرت اشراف اروپا بیشتر بود
همه می دانیم که ماکیاولی در بین متفکران دنیای جدید هم دارای فضل تقدم است و هم تقدم در فضل دارد. به طوری که متفکران بعد از او پای خود را در قاره‌ای گذاشتند که توسط او کشف شده بود. درباره جایگاه علمی ماکیاولی مباحث زیادی مطرح شده از جمله این که او از بنیان‌گذاران علم سیاست است. چرا که وی سیاست را براساس رابطه نیروها شرح داده و انواع رژیم‌های سیاسی را بر این اساس توضیح می‎دهد. فقدان طبقه اشراف در دنیای قدیم به معنی استبداد و خود کامگی بود. این موضوع هیچ ربطی به سیاست ایران باستان ندارد، چراکه به جرات می‌توان گفت که قدرت اشراف در ایران آن زمان به مراتب از قدرت اشراف اروپا بیشتر بود. این ساختار طبقاتی تا اواخر سلسله ساسانی تداوم یافت و از زمان سقوط این سلسله بود که ضعف ساختار طبقاتی ایران آغاز شد و انحطاط تدریجی ایران را شاهد هستیم؛ به همین دلیل است که کریستن سن، سقوط ساسانیان را آغاز تاریخ قرون وسطای ایران می‌داند.

از این‌رو، تحلیل ماکیاولی هیچ نسبتی با شرایط ایران در دوره باستان نداشته و اتفاقا بر عکس قدرت اشراف و نجبا به حدی بود که دو نفر از پادشاهان هخامنشی تصمیم به مقابله با آن‌ها را گرفتند. در این زمینه باید به جریان تقابل کمبوجیه و گئوماته با اشراف توجه شود تا به این موضوع واقف شویم. کمبوجیه و گئومات غاصب که عاقبت این دو نشان داد که اشراف ایرانی به چه میزان قدرتمند بودند. چرا که هر دو به نحو فجیعی کشته شدند و از زمان داریوش هفت خاندان اشرافی قدرت بی حد و حصری در حوزه فرمانروایی خود داشتند. عدم شورش اشراف ایرانی در مقابل حمله اسکندر را باید در عوامل دیگری جستجو کرد. البته اگر این تحلیل درست باشد. ازدواج اسکندر با همسر و سپاهیانش با دختران شاه و نیز برگرداندن زمین‌های اشراف، می‌تواند از دلایل فقدان شورش‌ها باشد و تحلیل ماکیاولی درست به نظر نمی رسد.

سیروس فیضی:
در زمان سلوکیان، سال‌ها کشور در گیر شورش و درگیری بود

به مقام شامخ و بزرگ ماکیاولی باور دارم، چراکه او در زمان خودش مهم‌ترین شارح سیاست بود و بدون تردید، شکل‌گیری نظام دولت-ملت یا شهریاری تا حد زیادی مدیون اوست. اما این تحلیل{از علل غلبه اسکندر} اشکالات جدی دارد. داریوش، همان داریوش کبیر نیست. این داریوش سوم است که پیشتر ساتراپ ارمنستان امروزی بوده و زمان انتخاب او، دیگر زمان شاهزادگان بزرگ و آزموده نبود و پادشاهی هخامنشی دچار سستی فراوان شده بود و تقریباً مشروعیت حکومت زوال جدی یافته بود. داریوش سوم آدم بی‌تدبیری بود و سپاهیان را در دسته‌های کوچک به کار می‌گرفت، در حالی که اسکندر ۵۰ هزار سپاه و داریوش سوم بیش از ۲۰۰ هزار سپاهی داشت. او در هر نبرد از نبردهای سه‌گانه، بخش مهمی از نیروها را از دست داد. دست آخر هم به میان مادها رفت و مادها هنگامی که بی‌تدیبری او را دیدند، خودشان او را کشتند و پیش پیش تسلیم شدند تا بخش‌هایی از مملکت ویران نشود. می‌دانید که اسکندر از شدت ترس، تمام تأسیسات هخامنشی را نابود کرد، حتی به کتابخانه و کاخ داریوش بزرگ هم رحم نکرد.
اما استدلال ماکیاولی در مورد شورش نکردن ایرانیان درست نیست. در زمان خود اسکندر، ایرانیان شورش نکردند. به این خاطر که اسکندر در ظاهر به بسیاری از رسوم ایرانیان احترام گذاشت و حتی زن داریوش سوم را به همسری گرفت. شاهد محبوبیت او اینکه از آن زمان تاکنون، عده‌ای نام فرزندان خود را اسکندر می‌گذارند. پس از اسکندر، سلوکیان از شدت ترس و شورش‌های فراوان، بر سر جاده شاهی و در شهرها قلعه‌های نظامی فراوان ساختند. حتی در برخی جاها جاده نظامی مخصوص ساختند تا امنیت داشته باشند که نداشتند و مدام درگیر شورش و خرابکاری بودند. اسکندر همه جا را نابود کرده بود و شورش‌ها عمدتاً از شرق کشور بود تا اینکه پس از چندین سال شورش و درگیری، سلوکی‌ها برافتادند و پارتیان جایشان را گرفتند.
درباره فقدان نقش اشراف در حکومت هخامنشیان هم نظر ماکیاولی با واقعیت تاریخی همخوانی ندارد؛ اتفاقاً پادشاهان آخر را همین اشراف انتخاب می‌کردند، اما سال‌ها بود دیگر فرد مهمی در چنته نبود. از روی ناچاری و نبود یک مرد شایسته، داریوش سوم را روی کار آوردند. همه مردان هخامنشی دچار سستی و شرابخوارگی، زن‌بارگی، عیاشی و … شده بودند. آخرین پادشاهان تقریباً هیچ تمرین سیاست نداشتند. نخستین پادشاهان، همه جنگجو و سیاست‌پیشه (در میدان جنگ) بودند. پادشاهان نیمه سلسله به بعد، همه به علت داشتن ذخایر زیاد طلا و نقره تلاش می‌کردند با دادن پول، میدان را حفظ کنند. جالب اینجاست که کوروش اگر هارپاگ به نفعش آستیاگ را دستگیر نکرده بود، قطعاً شکست می‌خورد. در آن زمان خود مادها دوباره دست به کار شدند و داریوش سوم را از میان برداشتند. این کار را ایرانیان همیشه در تاریخ برای حفظ مملکت انجام می‌دادند. نادرشاه افشار این کار را کرد، رضاخان به حکومت احمدشاه پایان داد، فرماندهان ارتش، رضاشاه را تسلیم کردند و سپس عمل نکردن امثال قره‌باقی، مسیر انقلاب را هموار کرد.

علیرضا بزرگی:
استراتژی نظامی اشتباه داریوش، باعث شکست او از اسکندر شد
در خصوص ماکیاولی و کتاب شهریار نقدهای فراوانی نوشته شده است، اما بی مناسبت نیست که چند نکته کوتاه را اضافه کنیم.
هدف اصلی ماکیاولی از نوشتن “شهریار” و تقدیم آن به حاکم “مدیچی” حفظ اتحاد ایتالیا بود که در آن زمان چند تکه شده بود و مورد تاخت و تاز بیگانگان نیز قرار داشت.
کاری که چند قرن بعد ” قرن نوزده” توسط گاریبالدی و دیگران محقق شد.
و ضمنا با نوشتن کتاب ( شهریار ) و تقدیم آن به حاکم مدیچی می‌خواست شغل و جایگاهی در آن حکومت برای خود دست و پا کند و به زندگی فقیرانه خود رونقی بخشد. امری که چندان محقق نشد و کتاب نیز پس از مرگ او چاپ شد.
نکته دیگر آنکه شهریار در اوضاع و احوال نابسامان آن دوره ایتالیا قابل درک بیشتر است.
شاید از نظر روانشناسی فردی قدرت نیز هیچ فیلسوفی همانند ماکیاولی پای در این عرصه نگذاشته است و کنه ذات انسان را بی پرده به نمایش درنیاورده است.
بالاخره کسانی که فقط “شهریار” را خوانده باشند تصور می‌کنند که ماکیاولی صرفا طرفدار حکومت‌های مطلقه و استبدادی است، اما او کتاب دیگری دارد به نام ” گفتارها ” دارد که در آن به دفاع از حکومت‌های جمهوری می‌پردازد. منتها معتقد است باید مردم شرایط فرهنگی لازم برای اینگونه رژیم ها را (جمهوری) داشته باشند.
و اما درباره تحلیل ماکیاولی از دوره هخامنشی، با همه مشکلات اواخر آن دوره در جهت نابودی طبقه نجبا و اشراف، باید گفت که این طبقه کاملا از بین نرفته بود. بلکه نقش کمتری داشت. در مورد شکست سپاه ایران از اسکندر، بیشتر به استراتژی غلط داریوش سوم در اولین نبرد سپاهیان ایران با اسکندر اشاره می‌شود. با کثرت و فراوانی سپاهیان ایران و تعداد اندک سپاه اسکندر، داریوش به جای دشت باز شکاف بین دو کوه را برای نبرد و جلوگیری از سپاه اسکندر انتخاب کرد. با اولین حمللات سپاه جرار اسکندر به جلوداران سپاه هخامنشی و شکست آن طلایه داران بقیه سپاه هخامنشی مضمحل شده و غالبا از معرکه گریختند. ( به همراه داریوش سوم )
نکته بعدی اینکه نفوذ و نقش نجبا و اشراف ایرانی ( قوم پارت ) نگذاشت حکومت سلوکیان ( جانشینان اسکندر در ایران ) با همه اقدامتشان در یونانی‌سازی فرهنگ ایرانی ( و حتی تغییر بافت قومی با تزویج سربازان یونانی با زنان ایرانی ) به بار نشنید و نهایتا پس از یک دوره کوتاه حکمرانی، اشکانیان روی کار آمدند.

ایرانی‌ها اسکندر را فرزند ایران می‌دانستند
ارسطو به عنوان استاد اسکندرکبیر، آموزشی ایرانی نیز داشت وخیلی از پژوهشگران براین باورند که اندیشه‌های ایرانی در آن زمان رواج بسیاری داشت همچنان که مانویسم در قرون پس از مسیحیت و حتی هزاره دوازدم و در بطن قرون وسطی. به هرحال مورخین باور دارند اندیشه‌های ایرانی در تربیت اسکندر جایگاه بالایی داشته است‌. در این میان باید دنبال دلیلی بگردیم که نشان دهد چرا مقدونی‌ها به این اندیشه‌ها گرایش داشتند؟ یکی از مسایل مهم در این خصوص این مساله است که مقدونیه اصولا ساتراپ نشینی ایرانی بوده و اهالی آن (شاید یک قومیتی بزرگ) ایرانی بوده اند. بنابراین تاریخ اشاره می کند که آمدن اسکندر به ایران از نظر ایرانی ها به عنوان حمله بیگانه تصور نشد بلکه اسکندر را فرزند ایران می دانستند حتی اسکندر جمله ای قریب به مضمون دارد که من برای اصلاح امت جدم (کوروش) و برای ریشه کنی فساد و دروغ به این کار اقدام کردم. از اینرو می توان مدعی شد که ایرانی ها اگر حکومت صد ساله سلوکیان را تحمل کردند چون آنرا از نوع پادشاهی ایرانی تلقی می کردند یا حداقل چنین تصور می کردند که بین بنیانگذار این سلسله و جامعه ایران، غیریتی وجود ندارد.

امیراحمدیان:
علت شکست از اسکندر در فقدان انتقال تجارب تاریخی بود
مطلب ماکیاولی متن قابل تحسینی بود. اتفاقا برایم سال‌ها این سوال بود که چطور امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد از قوای اسکندر شکست خورد که از شمال غربی به قلمرو امپراتوری هخامنشی تجاوز کرد. در حالی که نه اسکندر از روی نعش سربازان هخامنشی عبور کرد و‌ نه نیروی نظامی هخامنشیان سربازان اسکندر را از بین بردند. آن‌ها به عنوان مهاجم آمدند و در اینجا فرمانرویی کردند و‌ مقاومتی در برابر آن‌ها انجام نشد. آن‌ها از قلمرو ایران گذشتند و از اینجا به هندوستان رفتند. در حالی که آن‌ها دو و نیم قرن بر ایران مسلط شدند و فرهنگ و تمدن یونانی در این دوره حکم‌فرما بود که به دوره «یونانی مآبی» یا «هلنیستی» معروف بود.
همین طور هزار سال بعد از اسکندر در سال‌های نخست هجری یعنی هزار سال بعد در دوره حمله اعراب که از غرب بهذایران هجوم آوردند و با فرهنگی فرودست بر امپراتوری ساسانی پیروز شدند و حدود دو و نیم قرن فرهنگ عربی بر ما مسلط شد و زبان و دین ما تغییر پیدا کرد. در دوره مغولها در اوایل قرن هفتم هجری یعنی نزدیک به ششصد سال پس از حمله اعراب، خوارزمشاهیان تار و مار شدند و مغولها از شمال غربی به ایران تاختند و چند قرن مغول‌ها و ایلخانان بر ایران مسلط شدند. این نشان می دهد که در ایران در دایره حاکمان استراتژیست‌هایی که بتوانند علل شکست را بررسی و از تکرار آن در آینده جلوگیری کنند وجود نداشته است‌.
تجربیات به خوبی منتقل نمی‌شدند یا فرهنگ انتقال نسلی وجود نداشته یا در دایره سیاست و حاکمان اهمیت نداشته و خوشگذرانی و برگزاری جشن‌ها و مجالس طرب و عیش و‌ نوش و شعرخوانی و حماسه سرایی و لاف زدن‌ها بیشتر مورد نظر بوده است تا جنگاوری و استراتژی.
می گویند عبید زاکانی رساله‌ای نوشته و برای گرفتن صله به دربار حاکم می رود. او را به درون راه نمی دهند که حاکم در مجلس خوشگذرانی بوده است. وی رباعی زیر را به همین مناسبت سروده و برای حاکم فرستاده بود:
ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم
کاندر طلب راتب هر روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی

در بوستان سعدی در فصل تدبیر و رای، استراتژی نظامی غلبه بر دشمن به زیبایی به تصویر کشیده شده و من خود در درس استراتژی در سر کلاس از آن برای دانشجویان سخن گفته ام. کتاب سیرالملوک یا سیاست نامه خواجه نظام الملک کتابی ارزشمند برای همه دوره ها بوده است، اما نصایح بزرگان به گوش گرفته نشده است. حتی این کتاب به زبان‌های اروپایی ترجمه و تدریس شده است. من خود ترجمه روسی این کتاب را دارم. بیش از همه شاهنامه که سند هویت ایرانیان است در باب جنگ و استراتژی مورد استفاده و فهم قرار نگرفته است. گفته می شود به علت انزوای جغرافیایی مناطق و نبود راه‌های ارتباطی و گوناگونی اقلیم ایران و اقوام گوناگون با روحیه و آداب و رسوم متفاوت که در مرکز ایران شهرهایی واحه ای بودند، تجربیات منتقل نمی شد و هر فرمانروایی خود را «قبله عالم» می دانست. آنکه ملا نصرالدین در پاسخ به پرسش مرکز زمین کجاست؟ می‌گفت: «مرکز زمین همین جایی است که من میخ افسار خرم را کوبیده‌ام. باور نمی‌کنید بروید و اندازه بگیرید» پر بی راه نبوده است.
از همین روست که امپراتوری ها و سلسله های پادشاهی در دوام و در امتداد یکدیگر نبودند. در هر حال از نکات یاد شده در باره ماکیاولی و متن شهریار لذت بردم و از شما بسیار سپاسگزارم. لازم می بینم که کتاب شهریار را با تعمقی بیشتر دوباره بخوانم.

مجید جامی:
ماکیاولی یک وطن پرست واقعی بود

ماکیاول یا ماکیاولی بدرستی یک وطن پرست یا ناسیونالیست بود که اندیشه وحدت دولت شهرهای ایتالیا را در سر داشت وفکر می‌کرد سزار بورژیا بعنوان یک فرمانده قدرتمند می‌تواند این نقش وحدت آفرین را ایفا کند و شکوه رم قدیم، قدرتمند و یکپارچه را دوباره احیا کند و از ملوک الطوایفی که در سایه کلیسا و شاهان هم پیمان آن‌ها در رم قدیم ایجاد شده ویکسره در حال کشمکش وجنگ داخلی برای فتح سرزمین‌های بیشتر بودند.

ولی سزار بورژیا به طرح واندیشه او وقعی نگذاشت ودوباره خانواده مدیچی به قدرت رسید. اینبار ماکیاول شاه متحد کننده خود را لورنزو مدیچی می‌دانست، اما او هم توجهی به اندیشه‌های ماکیاولی نکرد و مدیچی تنها پستی اداری وکم اهمیت را بجای سفیر ویژه ای که در گذشته داشت به عهده گرفت وسپس بر کنار شد و در فقر مُرد، اما بعد مرگش کتاب شهریار یا پرنس او اهمیت خود را باز یافت و دستورهایش یک به یک توسط قدرتمداران جهان از ان زمان تا به امروز پیگیری شده وحتی در اتاق‌های کار ویا رختخواب‌های افرادی مثل هیتلر، موسیلینی، استالین‌، ناپلئون و دیگران پیدا شده ویا روش‌های ابداعی و عملی او توسط آن‌ها به کار بسته شده است.

ماکیاولی از اندیشمندانی هست که بیشترین لعن ونفرین توسط رهبران جهان نسبت به او شده ودر همان حال بیشترین کاربرد عملی از ایده ها ودستورات او بکار گرفته شده است. او می‌گوید دین و اعتقاد قلبی برای رهبران لازم نیست، اما عوام و مردم باید معتقد و دیندار باشند. ماکیاولی می‌گوید: اول با قدرتمندترین دشمنت هم پیمان شو برای سرکوب دشمنان کوچکتر و وقتی کار آن‌ها را ساختی به راحتی دشمن قوی خود را نابود می کنی. یا می گوید رهبران لازم نیست دیندار و اخلاق مدار باشند،‌ اما طوری وانمود و تبلیغ کنند که توده قانع شود آن‌ها آنگونه اند و هر وقت لازم شد زیر پیمان و عهد خود بزنند البته برای منافع ملی بیشتر. او می‌گوید در راه وحدت کشور به دشمنت رحم نکن و بعد به دوستانت نیز هم و دیگر دستوراتی که شیطانی تبلیغ شده،‌ اما همه در عمل به کار می گیرند. به هر حال اندیشه‌های واقع گرای نیکولا ماکیاولی در تاریخ اندیشه‌های سیاسی مهم هستند، اما عده‌ای، عمدا یا سهوا، با حربه دین، در پی تخریب شخصیت این اندیشمند هستند.

رضا یونسی:
ماکیاولی به عامل ترس و منفعت اتباع در تبعیت از حکومت ها، اشاره نمی‌کند
ماکیاولی اطمینان زیادی به توان شهریار برای حکومت کردن از طریق ترسی دارد که ناشی از قدرت اوست، قدرتی که ناشی از اعمال قهر و خشونت بر اتباع‌اش است. پس نظر ماکیاولی الزاما یک طرح انسانی برای حفظ قدرت نیست او به این نکته اساسی اشاره نمی‌کند که تبعیت اتباع حکومت به دلیل منافع است که تسلیم قدرت هستند ترس یک فرایند جمعی است که شامل دلایل مهمی از جمله نگرانی از عواقب بین رفتن نظم اجتماعی موحود و حذف منافع اقشار میانی و بالایی جامعه است. ماکیاولی اشاره نمی‌کند که اینگونه حکومت‌های جابرانه براساس چه ابزاری باید ماندگار باشند. نظرات ماکیاولی را درمورد حکومت‌های بدوی هم اکنون نمی‌توان به اشکال طبقاتی کاملا مشخص کنونی تعمیم داد و از آن به حکمرانی مورد نظر لیبرال‌ها رسید.

محسن ایزدیفر:
ماکیاولی می خواهد بگوید هیچ مانعی برای تبدیل حکومت های «خوب» به «بد» وجود ندارد
از نظر ماکیاولی در کتاب «گفتاره» سه نوع حکومت خوب وجود دارد: حکومت یک تن (منارشی)، حکومت اشراف (آریستوکراسی) و حکومت مردم (دموکراسی)… این سه نوع حکومت خوبند، اما می‌توانند چنان در معرض انحطاط و سوء‌استفاده قرار بگیرند که باعث بدبختی شوند. حکومت‌های بد، حکومت‌هایی هستند که در نتیجه انحطاط این سه نوع خوب حکومت ایجاد می‌شوند: تبدیل حکومت منارشی به حکومت استبدادی، تبدیل حکومت آریستوکراسی به حکومت الیگارشی و تبدیل حکومت دموکراسی به آنارشی… هیچ مانعی برای تبدیل این سه حکومت خوب به نمونه بدیلش (حکومت بد) وجود ندارد و قطعا هر کدام از انواع حکومت خوب، به نوع بدیل بد خود تبدیل نمی‌شود تا کاملا نابود شود.

خواننده معزز سلام ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر بالا در پایین صفحه ( ثبت دیدگاه) موجب امتنان است .

 

ع

برچسب ها : ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....