تاریخ انتشار : دوشنبه 19 دی 1401 - 20:06
کد خبر : 111436

سیاه یا #سیاهنمایی؟!

سیاه یا #سیاهنمایی؟!

گفت: روزنامۀ شرق از یکی از پرفروش ترین فروشگاه های لباس خبر داد. گفتم: لابد فروشگاهی از لباس های لاکچری از تازه ترین برندهای اروپایی و ترکی  بوده و احتمالاً با قیمت های نجومی به فروش می رسیده است! گفت: لاکچری و برندهای فلان یعنی چه؟ لباس‌های آشغالی‌های تهران پرفروش شد!! فروش لباس‌های شخصی برای

گفت: روزنامۀ شرق از یکی از پرفروش ترین فروشگاه های لباس خبر داد.

گفتم: لابد فروشگاهی از لباس های لاکچری از تازه ترین برندهای اروپایی و ترکی 

بوده و احتمالاً با قیمت های نجومی به فروش می رسیده است!

گفت: لاکچری و برندهای فلان یعنی چه؟ لباس‌های آشغالی‌های تهران پرفروش شد!!

فروش لباس‌های شخصی برای تأمین مخارج زندگی؛ این خلاصه ماجرای مردمی است که با 

فروشندگان گاراژ باغچه سروکار دارند. گاراژی در انتهای کوچه امین‌الدّوله خیابان مولوی تهران 

که در‌ واقع عمده‌فروشی لباس‌های کهنه است.

 لباس‌هایی که از مردم فقیر با نرخ نازل خریده شده یا از سطل‌های زباله آمده‌اند، بعضی هم 

از دیوار مهربانی و به اسم خیرات جمع شده‌اند و البتّه دزدی از طناب‌های رخت خانه‌ها. 

مشتریان لباس‌ها هم آدم‌های فقیر هستند./شرق

گفتم:بعید است مردم این قدر فقیر شده باشند که لباس دست دوم بخرند.

گفت: یکی از مشتری ها را به همراه پسر ۱۳ ساله اش دیدم که دو تا کت کهنه با یک سایز 

برای خود و پسرش خرید. پرسیدم: 

چرا برای پسرت کتی به این بزرگی خریدی؟ 

پاسخ داد: اگر حالا برایش بزرگ است،چند سال دیگر کاملاً اندازه اش می شود. من که پول 

ندارم هر ساله برایش یک کت بخرم!!اگر به بچّه های امروزی روبدهی،هر سال لباس نو می 

خواهند و اهل اسراف اند و حاضر نیستند یک روز نان خالی بخورند. 

از پسرش پرسیدم:چه کار می کنی؟و چرا اسراف می کنید؟ 

پاسخ داد:در مترو دستفروشی می کنم.

بعد خاطره ای برایم نقل کرد.گفت: 

پدر ما روزی نیم کیلو پنیر خرید و گفت غذای ما تا آخر ماه نان و پنیر است. ما پنچ نفریم. برای 

این که پنیر تمام نشود،آن را در شیشه ای ریخت و درِ آن را بست. ما هر روز شیشۀ پنیر را 

وسط سفره می گذاشتیم و نان را به دور شیشه می مالیدیم و با خیال پنیر می خوردیم. پدر 

پس از شام و ناهار شیشه پنیر را در صندوقچه ای می گذاشت و درِ آن را قفل می کرد. روزی

 پدر در خانه نبود و ما کلید صندوقچه را نداشتیم. ناگزیر لقمه را به قفل در صندوقچه مالیدیم و 

خوردیم. وقتی پدر آمد و این ماجرا را برایش گفتیم،برآشفت و گفت: 

شما یک روز هم نمی توانید نان خالی بخورید؟!

گفتم: باز هم….

گفت: این دیگر واقعاً سیاه است،نه #سیاهنمایی!!

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....