تاریخ انتشار : سه شنبه 30 دی 1399 - 11:10
کد خبر : 31974

از غرب به شرق و از شرق به غرب، در مسیر جامعه

از غرب به شرق و از شرق به غرب، در مسیر جامعه

در دنباله جامعه شناسی خودمونی…. *از غرب به شرق و از شرق به غرب، در مسیر جامعه!* به واسطه شرایط کاری هر روز مسیر حدود ۲۵کیلومتری منزل تا محل کار را با تاکسی های هوشمند از غرب تهران به سمت شرق در حرکتم!(برخی مواقع هم از مترو استفاده می کنم) و بالتبع پس از یک

در دنباله جامعه شناسی خودمونی….
*از غرب به شرق و از شرق به غرب، در مسیر جامعه!*
به واسطه شرایط کاری هر روز مسیر حدود ۲۵کیلومتری منزل تا محل کار را با تاکسی های هوشمند از غرب تهران به سمت شرق در حرکتم!(برخی مواقع هم از مترو استفاده می کنم) و بالتبع پس از یک روز کاری پر تلاش به سمت غرب می روم! *در دل تهدید این حرکت! فرصتی فراهم شده است تا کمی بیشتر به اطرافم دقت کنم!*
گاهی فرصتی پیش می آید تا با رانندگان تاکسی های هوشمند به گفتگو بنشینم و از بخشی از *اتفاقات جامعه و کف و شاید زیر پوست جامعه مطلع شوم!* گاهی *پسوند فامیل رانندگان* سوژه خوبی برای شروع صحبت و گفتگو است! بز چلویی، عراقی، امشل و…. همه و همه فرصت گفتگو در باب پسوند فامیل ها را فراهم می آورد و بعضا این مسیر با گفتگو طی می شود…
در مسیر حرکت به سمت منزل یا از منزل به سمت محل کار که *هوا گرگ و میش* است (گاهی واقعا در تهران نمی توانی گرگ را از میش تشخیص بدهی و دچار خطای شناختی می شوی!!) صحنه های جالبی توجه آدم را به خودش جلب می کند که برخی از آن ها در ادامه آمده است:
۱. رفتگران زحمت کش که در حال تمیز کردن معابر و کوچه ها هستند و گاها *در جریان فعالیت در خواب نازی فرو رفته اند که می شود گفت خواب در شرایط سخت را تجربه می کنند( گاهی ما آدم ها خواب در شرایط آرام را هم نمی توانیم به شیرینی خواب این رفتگران تجربه کنیم!)*
۲.آپارتمان های سر به فلک کشیده ای که گاه می بینی در بین تمامی واحد های این آپارتمان ها در دمادم صبح، چراغ یک یا دو واحد روشن هست و شاید در حال عبادت، آماده شدن برای رفتن به سر کار و شاید هم از سر بی خوابی های شبانه باشد… در هر صورت *روشنی های این واحد های آپارتمان ها به تاریکی کل ساختمان روشنی خاصی بخشیده است و آدم را به یاد افراد و چهره های تاثر گذاری می اندازد که در دل تاریکی دست به روشنی آفریدن می زنند!*
۳. بیمارستان میلاد که با بزرگی و عظمت خودش همواره آدم را به این فکر فرو می برد که در این لحظه آیا این بیمارستان شاهد مرگ است یا تولد! *تولد نوزادی که چشم به این جهان می گشاید یا انسانی که جان به جان آفرین تسلیم می گوید….* کشاکش مرگ و تولد همیشه بوده و خواهد بود.
۴.مصلای بزرگ امام خمینی تهران که سال هاست *در حال ساختن و ساخته شدن است و هموار در این حدود ۲۰ سال اخیر این سوال برایم پش آمده است که این مجموعه معظم چه زمانی به بهره برداری کامل می رسد و پس از بهره برداری کامل، چه برنامه هایی جهت استفاده بهینه از این ظرفیت داریم؟*
۵.در کنار این تجارب جالب، گاه گفتگوی با راننده و طرح خاطرات جالب و شیرین این راننده ها از تجارب شغلی قبلیشان شنیدنی و فهمیدنی است و *گاهی می بینی این رانندگان زحمت کش روزی و روزگاری برای خودشان برو و بیایی داشتند و گاها به خاطر شرایط اقتصادی و معاش، کسب و کار خود را از دست داده اند و به اسنپ و تپسی روی آورده اند! راستی اگر این تاکسی های هوشمند نبودند و نیازسازی در خصوص سفر های داخل شهری نشده بود، با خیل عظیم آسیب دیدگان شرایط اقتصادی و بیکار شدگان چه می کردیم؟!؟*
در طول مسیر هم *گاهی زودتر از مقصد پیاده می شوم تا با پای پیاده سیر در آفاق را ادامه دهم و تجربه زودتر پیاده شدن از مقصد زندگی را هم از نزدیک حس کنم!*

۶.گاهی هم این مسیر را با استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی بویژه مترو طی می کنم تا فرصتی برای *هم دما شدن با متن و بطن جامعه برایم فراهم شود چون خودم هم از این متن هستم و دوست ندارم در حاشیه قرار بگیرم!*
شلوعی مترو، صدای دست فروشان که در حال عرضه محصول خود هستند و گاهی بازاریابی شان از بازاریاب دان ها و بازاریاب خوان ها هم قوی تر است برایم جالب است.
*چقدر داستان و چقدر سوژه و چقدر روایت در متن جامعه وجود دارد که گاه از آن بیخبریم و گاهی خودمان را به بی خبری از آن ها می زنیم…*
گاه با خودم می گویم پس چرا *برخی جامعه شناسان ما، روانشناسان ما، مردم شناسان ما و اقتصاد دان های سیاست در بطن و از متن جامعه نیستند تا بتوانند کمی ملموس تر و واقعی تر موضوعات را مطالعه کنند و چاره اندیشی کننده برای اتفاقات افتاد و پیش رو….*
تجارب روزانه ام آنقدر متفاوت است که اگر هر روز در موردش بنویسم باز هم حرف برای گفتن وجود دارد *اگر گوش شنوایی باشد!*
راستی یک روز در مسیر استفاده از تاکسی های هوشمند، *به راننده ای برخوردم که پسوند فامیلش نام یکی از روستاهای لنجان بود که این موضوع برای من لنجانی بسیار جالب و قابل تامل بود! شادی همراه با غم….. آیا اگر شرایط کار را در لنجان بهبود بخشیم و دست در دست هم دهیم! مهاجرت بخشی از جامعه آسیب پذیر به کلان شهر ها باز هم اتفاق می افتد!*
۱۳۹۹/۱۰/۳۰
محمد هاشم زاده

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....