برای دخترم (مهسا امینی) که دیگر بین ما نیست
دخترم! میدانستم تو بین مرگ و زندگی مرگ را انتخاب میکنی، بلند شوی که چه شود!؟ دوباره گشت ارشاد را ببینی، دوباره مأمور دنبال تو بیفتد، دوباره از مادرت خجالت بکشی، از پدرت، از برادرت، که باز در خیابان تو را تحقیر کردهاند. بلند شوی ببینی در کشورت در زادگاهت غریبهای و تنها. بلند
دخترم!
میدانستم تو بین مرگ و زندگی مرگ را انتخاب میکنی، بلند شوی که چه شود!؟
دوباره گشت ارشاد را ببینی، دوباره مأمور دنبال تو بیفتد، دوباره از مادرت خجالت بکشی، از پدرت، از برادرت، که باز در خیابان تو را تحقیر کردهاند.
بلند شوی ببینی در کشورت در زادگاهت غریبهای و تنها. بلند شوی ببینی کلی دختر را گرفته و آوردهاند وزرا، بسیاریشان ترسیدهاند، بعضیشان التماس میکنند که الان خانوادهشان نگران و بیخبر هستند. و مامورانی که برایشان اهمیتی ندارد، و سیاپوشانی که کارشان کار نکیر و منکر است، فرشتههای عذابند در زمین خدا، بی قضاوتی…
و تو باز سرت را بگیری، که این چه دنیایی است!
بلند شوی چه ببینی؟
ببینی ما سرمان از شرمندگی پایین است و از فردا صبح باز روزمرگیمان را شروع میکنیم، نه! منتظریم ظلم بیشتر شود!!
نه مهسا، سرت را برندار، بخواب عزیزم.
حتما آن دنیا دیگر خدا آنها را که در جهنم زندگی کردهاند باز به جهنم نمیبرد…
تو آن دنیا از خدا طلبکاری، این دین تو بود؟!
مهسای عزیزم!
فردا مردم عزاداری خواهند کرد، دستههای زیادی درخواهند آورد.
خیابانها مملو از جمعیت بر سرزنان خواهد شد، اما نه برای تو، نه برای مظلومیتت، برای اینکه ۱۴۰۰ سال پیش، خانمی را اسیر کرده و بر شتر نشانده و به کاخ یزید بردهاند.
آنها چه میدانند امشب بانو زینب هم در غم تو گریسته، از تو شرمنده شده که به نام دین جدش چه بر سرت آوردند.
مهسای عزیزم بخواب آرام
مادرت گفته بود تو مانتوی او را پوشیده بودی، میدانی مهسا، تا حالا دختر من یک بار هم مانتوی مادرش را نپوشیده، مگر برای مسخرهبازی، میگوید من جوانم مانتوی رنگی میخواهم، مانتوی مُد میخواهم، من میدانم تو چقدر مظلوم و معصوم بودی، چقدر خوب و دوست داشتنی بودی که با مانتوی مادرت آمدی تهران، رفتی مترو، چه میدانستی ماموران با مظلومها و بیزبانها تندتر میشوند…
اگر در پاساژهای شیک شمال شهر بودی که نزدیکت نمیشدند، باور کن!
مهسا، قصهای برایت بگویم.
سالها پیش پیرمردی اطلاعیهای داد و گفت در زندانهای کشور به پسران تجاوز میشود، آنها شکنجه میشوند، تحقیر میشوند.
با یکی از مقامات امنیتی بودم، با گوشهای خودم شنیدم میگفت؛ این کروبی نفهمید چه خدمتی به ما کرد! با دهانی باز از تعجب نگاهش کردم. و او ادامه داد؛
حالا دیگر مردم بیشتر از ما خواهند ترسید، حالا دیگر اعتراضات کم خواهند شد، حالا دیگر همه از زندان ما خواهند ترسید!!
مهسا باور کن من راست میگویم. تو از چنین دنیایی رفتی، دنیایی به همین زشتی و کثیفی.
حالا هم آمدم به آن مقام و مقامات بالاترش بگویم، حتما خوشحالید.
که دیگر دختران ما میترسند، دیگر خانوادهها میگریند، دیگر گشتهای ارشادتان اقتدار بیشتری خواهد داشت…
شما به همان اندازه نفهمید که تلسکوپ جیمز وب هم انتهایش را نمیتواند ببیند.
یعنی به نظر شما باز هم گشت ارشادتان میتواند مانور بدهد؟
یعنی باز میتوانید دخترانمان را بیبهانه جلب کنید؟ چه خیال باطلی.
یعنی فکر میکنید حکومتتان محکمتر شد، مثل پوتین، مثل کیم جونگ اون کره شمالی.
یعنی فکر میکنید مهسا از یادمان خواهد رفت؟
ما یک یک پروندهها را فردا جلویتان خواهیم گرفت و خواهیم پرسید چه کردید برابر این ظلم…
چه دستوری دادید؟
پس شما هم شریکید!
مهسا، دختر گلم تو بخواب آرام
دیگر آن لوله را از گلویت درمیآورند، آن سِرُم را از دستت بیرون خواهند کشید، از گوش تو دیگر خون نخواهد ریخت… اما بدان لولهای در گلوی ما رفته که نمیگذارد نفس بکشیم، ما دیگر با سِرم زندگی مصنوعی خواهیم کرد، ما را به تخت بیمارستان دوختی عزیزم.
فقط به تو هم بگویم تا آسودهتر بخوابی دخترم
آن مقام امنیتی اشتباه کرد.
آن بالاترهایشان هم اشتباه میکنند.
هیچکس نمیداند همین فردا چه خواهد شد.
و آیا گشت ارشادی خواهد بود دیگر!
برای دختران معصوم سرزمینم
برای قدرت نمایی
برای ظلم!
پینوشت:
مهسا امینی میهمان ما در تهران بوده.
یعنی نظام اسلامی اجازه میدهد فردا ما تابوت او را با احترام و در سکوت، بر شانههایمان برای انتقال به زادگاهش، تا فرودگاه تشییع کنیم؟
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع
برچسب ها :رحیم قمیشی ، مهسا امینی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰