تاریخ انتشار : چهارشنبه 26 مرداد 1401 - 21:03
کد خبر : 98141

بدهی های بزرگم!بمناسبت آزادی اسرای جنگ٨ساله

بدهی های بزرگم!بمناسبت آزادی اسرای جنگ٨ساله

۲۶ سال داشتم، رفتم نزد پزشکی که نمی‌دانستم چقدر بزرگ است. پس از دوره اسارت از ناراحتی داخلی‌ای رنج می‌بردم. دکتر الیاسی با حوصله ده‌ها آزمایش برایم نوشت، او بیشتر از خودم برای درمان بیماری‌ام دل می‌سوزاند. اگر او نبود ممکن بود به سی سالگی نرسم. من تا آخر عمر مدیون او هستم. وقتی اسیر

۲۶ سال داشتم، رفتم نزد پزشکی که نمی‌دانستم چقدر بزرگ است.
پس از دوره اسارت از ناراحتی داخلی‌ای رنج می‌بردم. دکتر الیاسی با حوصله ده‌ها آزمایش برایم نوشت، او بیشتر از خودم برای درمان بیماری‌ام دل می‌سوزاند.
اگر او نبود ممکن بود به سی سالگی نرسم.
من تا آخر عمر مدیون او هستم.

وقتی اسیر شدم سربازی عراقی که کشته شدن دوستانش را دیده بود از فرط عصبانیت تصمیم گرفت من و سه همراه دیگرم را اعدام کند. طبیعی بود!
نگاه‌های ساکت و مظلومانه ما بر او اثری نداشت، حتی تیراندازی‌اش شروع شد و دو نفرمان تیر خوردند…
افسری جوان و عراقی ناگهان پیدا شد.
داد زد اینها اسیرند نباید تیرباران شوند! انگار از آسمان آمده باشد.
اگر او نبود چه می‌شد؟
من چقدر به او بدهکارم.

در اردوگاه نگهبانی داشتیم، امجد نام.
از همه نگهبان‌ها مسن‌تر، لاغر اندام بود و در موقع عصبانیت لکنت زبان پیدا می‌کرد. موقع زدن بچه‌ها بیشتر تظاهر به زدن می‌کرد، ولی نمی‌زد.
تا می‌دید میان کتک خوردن‌ها کم می‌آوریم، می‌آمد نزدیک، می‌گفت این روزها می‌گذرد، فردا آزاد می‌شوید.
می‌گفت آنها چه بگویند که تا آخر عمر اسیر می‌مانند!
او چقدر به گردنم حق دارد.

وقتی اسیر شدم پاسدار بودم، عراقی‌ها لَه‌لَه می‌زدند برای پیدا کردن یک پاسدار، کسی که بتوانند با کشتن او زهرچشمی از بقیه بگیرند.
برای آنها کشتن مثل آب خوردن بود. نیمی از بچه‌های اردوگاه می‌دانستند من پاسدارم. چقدر کتک خوردند فقط بگویند فلانی پاسدار است، اما نگفتند.
من چقدر به آنها بدهکارم!

اسیر که شدم. ۴ سال مفقود بودم و خبری از من برای خانواده نیامد، بسیاری گفتند کشته شده‌ام. بعضی گفتند مفقود است باید صبر کرد. پدرم چند ماه بیشتر تحمل نکرد. او پیر نبود، هیچ بیماری‌ای نداشت، فقط دلش تنگ شده بود.
چشمهایش را بست و دیگر باز نکرد.
او دولتی نبود، حقوق بازنشستگی نداشت، چند فرزند قد و نیم‌قد در خانه، چقدر مادرم سختی کشید.
من چهارم دی‌ماه ۶۵ اسیر شده بودم.
پدرم ۲۵ مرداد ماه ۶۶ صبرش تمام شد.
من چقدر به نسل قبل از خودم بدهکارم.
چقدر به نسل پس از خودم…

مردم خوب کشورم، اهالی محل، برادرها و خواهرم، هیچ‌وقت نگذاشتند مادرم بیشتر از دوری‌ و بی‌خبری‌ام سختی بکشد.
وقتی برگشتم سه سال و نیم از فوت پدرم می‌گذشت و من تازه خبرش را می‌شنیدم. سخت بود برایم. اما مردم نگذاشتند ذره‌ای دلتنگی کنم. من شده بودم فرزند ایران.
تک‌تک اسرا شده بودند فرزندان ایران. تمام خستگی‌ها از تن ما در آمده بود.
ما چقدر به مردم مهربان کشورمان بدهی داریم!
من چقدر بدهکارم، به پدرم، به مادرم، به خانواده‌ام.

پس از آزادی‌ به کشورهای متعددی رفتم، اما هیچ کجا مردم ایران را پیدا نکردم.
من برای ایران خلق شده بودم. با همۀ دردسرهایش، با همۀ بالا و پایین‌هایش، با همۀ سختی‌هایش!
من ترانه‌های ایرانی را دوست داشتم، شعرهای ایرانی را، هنر ایرانی را، شهرهای ایران را، مردم ایران را.
من چقدر به خدا بدهکارم، مرا در ایران جان داد!

۳۲ سال گذشت از ۲۶ مردادی که مردم آمدند به استقبال فرزندان‌شان. ما آمدیم پابوس مردم. مگر می‌توانیم فراموشش کنیم، آن‌همه محبت و عشق را.
ما آزادی‌مان را مدیون مردم خوبمان هستیم، اگر آنها نبودند شاید هنوز اسیر بودیم. هنوز نگهبان امجد نصیحت‌مان می‌کرد نگران نباشیم، هنوز روزها و هفته‌ها و ماه‌ها را می‌شمردیم، امسال دیگر حتماً آزاد می‌شویم…

غلامرضا برادرم می‌گفت پدرمان وقتی رفت، اطمینان داشت تو برمی‌گردی. فقط صبرش تمام شده بود.
او ایمان داشت مردمی داریم که نمی‌گذارند پسرش بی‌کَس و مفقود بماند.
۲۵ مرداد ۶۶ پدرم رفت.
۲۶ مرداد ۶۹ مردم آمدند استقبال‌مان.
آمدند تا ببینند ثمره صبر چقدر شیرین است. ثمره صلح، ثمره انسان دانستن دوست و دشمن.
آمدند تا باور کنند ما با وجود سال‌ها اسارت و سختی، مانده‌ایم امیدوار و ایستاده.
ما چقدر به مردم صبورمان بدهکاریم!
ما چقدر به این سرنوشت زیبایی که خدا برایمان رقم زد، به‌او بدهکاریم!

ما اسرا می‌دانیم همۀ آنچه امروز به‌سختی می‌گذرد در برابر لحظه‌های پرصفای آزادی هیچ نیست.
تمام مصائب، در برابر احساس همدلی‌ها و همراهی‌ها، چیزی نیست.
تردید نداریم بهترین زندگی را داشته‌ایم، با همۀ آنچه که از سر گذراندیم.
مگر صدام بُرد؟
مگر خوشبختی، بی‌مشکل هم می‌شود؟
مگر آزادی را دیوارها می‌توانند بگیرند از ما؟
مگر خنده را می‌توان ممنوع کرد…
مگر عشق را می‌توان از همه گرفت؟

ما به مردم تا آخر عمر بدهکاریم
به پدران صبورمان، به مادران مهربان‌مان
به همسران همراهمان
به برادرها و خواهران‌مان
به فرزندان‌مان
به همه آنها که بی‌منت
آزادی را به ما هدیه دادند
ما اسرا ۲۶ مرداد را فراموش نمی‌کنیم
روز عزت‌مان
روز بزرگی ایران‌مان
و لبخند پیروزی مردم خوب‌مان

من ۲۵ و ۲۶ مرداد را…

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

 

ع

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

اقصاددان رسانه با مجوز برخط اخبار اقتصاد - فناوری - کسب و کار - اجتماعی و ....