داستان عبرت آموز مثنوی مولانا

روباه به شیر گرسنه گفت: تو خر را بکش، من هم سهمی بر میدارم، شیر گفت چطور؟ روباه گفت: به خر بگو “ما نیاز به انتخاب سلطان داریم”، قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشم. شیر قبول کرد و خر را صدا زد ، شیر شجره نامهاش را خواند و
روباه به شیر گرسنه گفت: تو خر را بکش، من هم سهمی بر میدارم،
شیر گفت چطور؟
روباه گفت: به خر بگو “ما نیاز به انتخاب سلطان داریم”،
قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشم.
شیر قبول کرد و خر را صدا زد ، شیر شجره نامهاش را خواند و گفت جّد اندر جدِ من سلطان بودهاند.
روباه گفت:من هم جَد اندر جَدَم خدمتکار سلطان بوده ایم .
خر گفت من سواد ندارم و شجره نامه ام زیر سُم عقبم نوشته شده .
شیر گفت من باسواد هستم و رفت نوشته زیر سمش را بخواند.
خر جفتکی زد و گردن شیر شکست و مرد.
روباه پا به فرار گذاشت،خر او را صدازد و گفت:چرا فرار میکنی؟
روباه گفت : میخواهم بروم سر قبر پدرم تشکر کنم که نگذاشت باسواد شوم ، چون با سوادان بیشتر در معرض لگد خرها هستند…!!
برچسب ها :باسواد ، مثنوی معنوی ، مولانا
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰